
مهدی زارع پوراستراتژیست رشد سیستمی
مدیر ارشد یک کارگاه تولیدی که صبح به صبح خودش لباس کار پوشیده و در سالن تولید حاضر بود، میگفت: “من به روانپزشک مراجعه کردم، به من گفته تله جلب توجه و بودن در مرکز توجه داری؛ وقتی از این اخلاق لذت میبرم، چرا باید درمانش کنم؟! کسب و کار راه انداختم که خودم در مرکز توجه باشم، چرا درمان کنم؟” ما به دنبال درمان این افراد نیستیم، قرار است آگاه بشویم که تبعات کار کردن با این افراد برای خودشان و ما چه خواهد بود؟ همین.
سایه سنگین طرحواره ناسازگار بر زندگی و کسب و کار
تصمیمات مدیر ارشد، سرنوشت یک سازمان را رقم میزند؛ از استراتژیهای کلان گرفته تا فرهنگ سازمانی. اما چه میشود وقتی منبع این تصمیمها، نه تحلیل دادههای منطقی، بلکه الگوهای عمیق و ناخودآگاه ذهنی باشد؟ اینجاست که مفهوم «طرحوارههای ناسازگار اولیه» از حیطه روانشناسی شخصی فراتر رفته و به یکی از تعیین کنندهترین عوامل در موفقیت یا شکست یک کسبوکار تبدیل میشود.
طرحوارههای ناسازگار، باورهای بنیادینی هستند که در سالهای آغازین زندگی شکل میگیرند و مانند یک فیلتر نامرئی، نحوه ادراک و واکنش رهبر کسبوکار به جهان اطرافش را دگرگون میسازند. یک مدیر با طرحواره «بیاعتمادی/بدرفتاری» ممکن است ناخواسته فضایی از رعب و کنترل ذرهبینی در سازمان حاکم کند، استعدادهای درخشان را از خود براند و هرگونه نوآوری را به دلیل ترس از خیانت، خفه نماید. رهبری با طرحواره «معیارهای سختگیرانه» آنچنان در کمالگرایی مفرط غرق میشود که فرصتهای طلایی بازار را از دست داده یا تیم خود را به سمت فرسودگی کامل سوق میدهد.
این مقاله با نگاهی علمی و کاربردی، به کالبدشکافی این تأثیر نامرئی اما ویرانگر میپردازد. ما بررسی خواهیم کرد که چگونه طرحوارههایی مانند «استحقاق»، «شکست» یا «اطاعت» میتوانند بر سبک رهبری، نحوه تعامل با ذینفعان، پذیرش ریسک و در نهایت، سرنوشت مالی یک سازمان سایه بیندازند. شناخت این الگوها نه تنها یک بینش شخصی، بلکه یک ضرورت استراتژیک برای هر رهبری است که آرزو دارد میراثی پایدار از خود به جای بگذارد. این سفر خودآگاهی، قدرتمندترین سرمایهگذاری یک مدیر برای رهایی کسبوکارش از چرخههای شکست و هدایت آن به سمت شکوفایی اصیل است.
تلههای زندگی و شناسایی طرحواره ناسازگار
آیا اغلب اوقات جذب افرادی میشوید که بیمِهر و کم عاطفه هستند؟ آیا احساس میکنید که نزدیکترین افراد زندگی هم به شما توجه کافی ندارند؟ آیا احساس میکنید انسانی بیارزش هستید؟ آیا احساس میکنید بهدلیل ارزش پایینی که دارید، اطرافیان شما را نمیپذیرند و دوستتان ندارند؟ آیا خواستههای دیگران را بر نیازهای خودتان ترجیح میدهید؟ آیا در راه فداکاری برای دیگران، چنان افراط میکنید که به خواستههای خودتان اصلاً نزدیک هم نمیشوید؟ آیا نیازهای واقعی خودتان را نمیشناسید؟ آیا نگران هستید که مبادا اتفاقات ناگواری برای شما پیش بیاید؟ آیا یک درد خفیف یا زخم سطحی، شما را وحشتزده میکند یا به فکر فرو میبرد؟ آیا متوجه شدهاید که علیرغم برخورداری از تشویق و تحسین اجتماعی، باز هم احساس نارضایتی و بیکفایتی میکنید؟
چنین الگوهایی را (فقط همینها نیستند)، تلههای زندگی مینامند. در این مقاله، تلههای شایع در فرد را با هم بررسی خواهیم کرد. همهی ما در دوران کودکی، به روشهای مختلف آسیب دیدهایم. طرد، انتقاد، حمایت افراطی، بد رفتاری، بیتوجهی، محرومیت و غیره. در اثر این تجارب اولیه، تلههای زندگی، بخشی از وجود من و شما شده است.
“آیدا چهل و دو سال دارد و در خیلی از زمینهها، از استعداد شگرفی برخوردار است؛ اما زمینگیر شده چون نگرانیها و ترسهای زیادی را درون خود تجربه میکند. علیرغم مصرف داروی آرامبخش، او در تله زندگی آسیبپذیر گرفتار شده است.”
با این مقدمه، به سراغ طرحوارهها خواهیم رفت؛ این مقاله را با حوصله دنبال کرده و در پایان، از پـرسـشـنـامـــه برای محک خود کمک بگیرید. در زمان تکمیل پرسشنامه، باید تمرکز و “صداقت” کافی با خودتان جاری بوده و حل مسأله را جستجو کنید.
در جستجوی ریشههای طرحواره ناسازگار
توسعه فردی یا همان رشد شخصی، خوب و لازم است به شرط اینکه مقدمات آن را بهخوبی فراهم آورده باشیم. شاید بهتر باشد این مقاله را با ذکر یک نکته طلایی آغاز کنیم که توسعه فردی، گام نخست برای بهبود شرایط و حرکت به سمت رشد نیست. اگر در محاسبات خود برای تدوین نقشه راه فردی، دچار این خطا باشیم، کُل مسیر را به بیراهه خواهیم رفت؛ زمان و توان خود را در مسیری بسیار سخت، صعبالعبور با موانع هولناک صرف میکنیم که در نهایت، دلزده، خسته و ناامید، آن را رها کرده و “عزت نفس” خود را کاهش میدهیم. اگر هم به مقصد برسیم، در یک هزینه – منفعت ساده متوجه خواهیم شد که ایکاش اصلاً وارد این مسیر نمیشدیم چون هزینهی آن نسبت به دستاوردها، خیلی بالاتر بود.
نقشهراه از کجا آغاز میشود؟
افراد بهسختی از نردبان موفقیت بالا میروند تا سرانجام (معمولاً در اواخر عمرشان) متوجه میشوند که نردبان را به دیواری اشتباه تکیه داده بودند!
این جمله از جوزف کمبل – Joseph Campbell John، استاد ادبیات در کالج سارالارنس نیویورک که به اسطوره شناسی مشهور است را شاید لازم باشد در مسیر نگاه خود نصب کنیم. اگر در توسعه فردی هم گرفتار موج رفتار گلهای شویم (چون الان تب و تابش زیاد شده و همه میروند، من هم بروم)، نردبان را به دیواری اشتباه تکیه خواهیم زد و در پایان، شاید فرصتی برای پایین آمدن و تلاش مجدد برایمان فراهم نباشد. همانطور که در مقالههای قبلی به آن اشاره شد، در توسعه فردی و مسیر رشد شخصی، لازم است کمی از دیگران فاصله بگیریم، متر و معیار برای ماندن در مسیر را، به شاخصهای درونی خود متصل کنیم نه واکنش، رفتار، تصمیم و حرکت دیگران.
برای دست پیدا کردن به این متر و معیار (شاخصهای خود ترازی)، لازم است به الگوها و مسیرهای فکری که در حال حاضر بر اساس آنها تصمیمگیری و انتخاب میکنیم رجوع کرده، آنها را شناخته و متوجه بشویم که این الگوها و مسیرهای فکری، ما را به مسیر دلخواه و مورد نیاز میرسانند یا خیر؟ تصور بفرمایید برای مسافرت، مقصد را تهران تعریف کردهاید و قرار است از مشهد با خودروی شخصی به سمت این مقصد حرکت کنید. اگر راننده از مسیر دیگری که به تربتحیدریه ختم میشود سفر را ادامه دهد با این توجیه که به این مسیر تسلط بیشتری دارد و آن را خوب بلد است، هر چقدر هم زمان بگذرد در انتها به تهران نخواهد رسید. چون مسیر اشتباه بوده، مدل اتومبیل، تنقلات بین راه، موسیقی در حال پخش، کیفیت رانندگی، ماساژور صندلی و… اهمیتی ندارد؛ چون شما زمان را صرف رسیدن به مقصد اشتباه کردهاید!
مسیرهای ذهنی و الگوهای فکری، از کودکی و به مرور در ذهن و مغز ما شکل گرفته و در حقیقت، ما آموختهایم که برای تصمیمگیری، انتخاب، اقدام، سناریونویسی واکنش، تحلیل اوضاع و حتی تفکر به آرزوهایمان، همان خطوط و مسیر را طی کنیم (ذهن ما گمان میکند مسیر دیگری وجود ندارد)؛ دانشآموزی را تصور کنید که شمردن را تا ۹۹ بلد است، آیا عدد ۱۰۱ برای او مفهومی دارد؟ بدیهی است که اگر این مسیرهای ذهنی و الگوهای فکری قرار بود ما را رشد و توسعه فردی برسانند، تاکنون بارها رسیده بودیم پس:
“راههای قدیمی، به مقصد جدید نمیرسند!”
پس برای پاسخ گفتن به این پرسش کلیدی که نقشهراه از کجا آغاز میشود؟ باید بگوییم:
“از شناختن الگوهای فکری و تصمیمگیری؛ آسیبشناسی و سپس اقدام برای اصلاح آنها.”
خانم پاتریشیا ر. آدسون (Patricia R. Adson) در مقدمه کتاب بیداری قهرمانان درون، نکته طلایی را مختصر، مفید و پنهان بیان کرده و سریع از آن عبور میکند؛ نکته طلایی این است که قبل از ورود به توسعه فردی، مطمئن شوید نیاز به پروسه درمانی در حوزه روان ندارید؛ به زبان ساده، خانم آدسون میگوید فردی که درگیر یکسری الگوهای فکری، ذهنی و ساختاری ناصحیح است، نمیتواند (و نباید) وارد مسیر توسعه شخصی شود.
ساختمان دو طبقه قدیمی را تصور کنید که مالک تصمیم گرفته آن را توسعه داده و دو طبقه دیگر روی آن بسازد. آیا شدنی است؟ آیا ساختار ساختمان، تحمل دو طبقه اضافه را دارد؟ شاید هم داشته باشد اما ریسک آن زیاد است. حتی اگر شدنی هم بود، به دو طبقه محدود میشود و شما نمیتوانید از موقعیتی که دارید، حداکثر استفاده را انجام بدهید. ماجرای توسعه فردی بدون توجه به زیرساختهای روحی و روانی حکایت ساختن چند طبقه روی اسکلت فرسوده و قدیمی است.
طرحواره ناسازگار چیست؟
اسکلت فرسوده و قدیمی خانه مثال قبل را به یاد دارید؟ طرحوارهها، شبیه همین ساختار مندرس برای ساختمان هستند اما در مغز ما؛ از کجا آمدهاند؟ بخشی از آن ژنتیک، بخش دیگر به نظام آموزشی و تربیتی که در آن پرورش یافتهایم مربوط و بخشی دیگر، به جامعه و محیطی که آنجا رشد و نمو داشتهایم مرتبط است. مثلاً در خانوادهای که پدر یا مادر، تأکید داشتند پول باعث فساد است، پولدارها بدبخت و مریض هستند، پول با خود کثافت همراه دارد و…، فرزندان غالباً در مسیر توسعه مالی، با مشکلات جدی مواجه هستند و در ذهن خود، سربازی مسلح آماده است که اجازه ندهد به سمت درآمد بیشتر گام بردارند.
اگر بخواهیم به تعریف طرحواره بپردازیم، آن را “کنترل آدمیزاد” مینامند. تصور کنید یک نفر شبیه خودتان ولی در ابعاد خیلی کوچکتر داخل جمجهتان نشسته، تعدادی مانیتور (صفحه نمایش) و صفحه کلید و اهرم روبرویش قرار دارد؛ او به شما میگوید چطور به دنیا و اتفاقات آن نگاه کن، چطور آنها را تفسیر و بر اساس آن، چه واکنشی نشان بده؛ این موجود کوچک اما قدرتمند را، اجداد ما، پدر و مادر، خواهر و برادر، مدرسه، محله، دانشگاه و… ساخته و تحویل ما دادهاند.
اگر رویدادهای یک دوره از زندگی خود را بنویسید، متوجه الگوهای تکرار شونده در احساس، تفکر، واکنش، تمایلها و غیره خواهید شد که میتوانیم آنها را “طرحواره” نامگذاری کنیم.
طرحواره، ترجمه واژه Schema است؛ اگر به فرهنگ لغت Merriam مراجعه کنید، تعریف جالبی از آن ارائه شده است:
“یک روش ساختار یافته که برای درک موقعیت و واکنش مناسب به آن موقعیت یا محرک در ذهن ما کدگذاری شده است.”
پدر، مادر، خواهر، برادر، معلم، همسایه، دوست و…، بر اساس تجربههای خود و واکنشهایی که در پیِ آن به وجود آمده، خواسته یا ناخواسته کدگذاریهایی در ذهن من و شما ایجاد کردهاند که برای ما، تبدیل به الگوی فکری و تصمیمگیری شده است. مثلاً مادری که دائم از پدرِ خانواده بیاحترامی و خیانت دیده، به فرزند خود میگوید: “در زندگی، به هیچ مَردی اعتماد نکنی!” حالا این کودک، مردها را یک تهدید بالقوه در ذهن خود میداند و ممکن است اگر در کوچهای یک مرد تنها را ببیند که در حال رفتن به سمت منزل است، استرس، اضطراب و خشم وجودش را فرا گرفته، حتی رفتاری عصبی نشان دهد.
انواع طرحوارههای ناسازگار شایع کدام هستند؟
ما روانشناس، درمانگر یا روانپزشک نیستیم که در این مقاله بخواهیم برای شما توصیه یا نسخه تجویز کنیم؛ آنچه در این درس به عنوان هدف دنبال میشود، بالا بردن آگاهی مخاطب برای شفاف شدن حوزه دید قبل از تصمیمگیری و انتخاب است. بدیهی است که اگر نشانهها یا علائمی را در خود تشخیص دادید که نیاز به کار درمانی یا مشاورهای دارد، باید از “متخصص و کاربلد آن” کمک بخواهید.
شیوهی پیشنهادی برای کاربردی شدن این مقاله را مطرح میکنیم تا بدانید پس از مطالعه، چه باید انجام داد. در این مقاله، لیست طرحوارهها و علائم آن بهصورت مختصر ارائه شده است. پس از مطالعه، هر علائمی که در خود پیدا کردید (بالای ۵۰%)، آن را یادداشت کرده و در مورد آن مطالعه تکمیلی داشته باشید. در زمان مراجعه به درمانگر، علائم، نشانهها، مثالها و آسیبهایی که از این تلهها تجربه کردهاید را بازگو کنید تا ایشان شما را به سمت تمرینهای درمانی (جایگزینی طرحواره)، هدایت کند.
قبل از ورود به بحث انواع طرحوارهها، لازم است دقت کنید که این الگوهای ذهنی، به قدمت عمر شما سابقه دارند پس گمان نکنید در یک روند چند روزه، میتوانید آنها را مدیریت کرده و بهبود ببخشید. ورود به حوزه طرحواره درمانی، طولانی است و نیاز به استمرار و تمرین دارد.
تله رهاشدگی چیست؟
اگر در این تلهی زندگی گرفتار هستید، هر لحظه احساس میکنید افرادی را که دوستشان دارید شما را ترک میکنند و در نهایت بهتنهایی و بیپناهی دچار میشوید. دائم احساس میکنید نزدیکان خود را بهدلیل مرگ از دست میدهید یا تنها خواهید ماند. ترس شما از تنها ماندن است. هراس دارید افراد مورد علاقه شما، فرد دیگری را به شما ترجیح داده و بروند. بهدلیل همین باور است که افراطی به نزدیکان خودتان وابسته هستید و همین رفتارهای افراطی و بیمارگونه، باعث میشود اطرافیان از شما دور شده و احساس تنها ماندن شما تقویت شود (دیدی گفتم بالاخره تنهام میذاری!).
تله بیاعتمادی یا بدرفتاری چیست؟
انتظار اینکه دیگران به ما صدمه وارد کنند. خانمی که تمام مسیرها را پیاده میرود چون در خبرها خوانده راننده تاکسی اینترنتی از یک نفر اخاذی کرده است؛ اگر از اتوبوس یا مترو هم استفاده کند، خبرهای سرقت و ناامنی در اتوبوس و مترو را دنبال میکند تا متوجه شود چه خطری در کمینش است؛ داخل مترو یا اتوبوس، در نزدیکترین موقعیت به خروجی میایستد و همه را به شکل دزد، راهزن، متجاوز و جنایتکار میبیند. شاید برای شما هم اتفاق افتاده که وقتی از یک نفر آدرس یا ساعت پرسیدهاید، با استرس، بیاعتمادی و نگرانی پاسخ داده، سریع موقعیت را ترک کرده است. این افراد دائم در هول و هراس این هستند که نکند بقیه کلاه سرِ ما بگذارند؟ اگر دروغ بگوید و رودست بخورم چه کنم؟ این افراد (گرفتار در تله بیاعتمادی یا بدرفتاری)، همواره پشت سنگر خود پناه گرفته و همه را دشمن میپندارند؛ حتی اگر پدر یا مادر، از آنها بخواهند که برای حفظ سلامت چشم، کمتر تلویزیون نگاه کنند، با خود میگویند نگران قبض برق یا سوختن تلویزیون است و به این ترتیب، خشم نهفته از پدر و مادر دارند. افراد کمی میتوانند با شما صمیمی شوند چون همواره به نیّت همه از دوستی و نزدیک شدن، مشکوک هستید. رابطه شما با بقیه، سطحی و تظاهرآمیز میشود در نتیجه، افراد خیلی راحت شما را کنار میگذارند و سپس میگویید: “دیدی گفتم از اول قرار بود سوء استفاده کنه وقتی فهمید دستش رو خوندم، فرار کرد!”
تله وابستگی چیست؟
افراد گرفتار در این تله احساس میکنند نمیتوانند بدون کمک دیگران از پسِ کارهای روزمره زندگی خود برآیند. همواره نیاز به حمایت دارند و اگر اینچنین نباشد، دچار استرس و نگرانی خواهند شد. شما ممکن است در کودکی تلاش کردهاید کاری را مستقل انجام دهید اما اطرافیان شما را از عواقب آن ترساندهاند (دستت قطع میشود، خواهی مُرد، تصادف میکنی، قطع نخاع میشوی و…). وقتی در این دام گرفتار میشویم به افراد دیگر اجازه میدهیم بهجای ما تصمیم بگیرند و بر ما حکومت کنند؛ حتی در محل کار نیز ممکن است از پذیرش مسئولیت جدید فرار کرده و این امر موجب پسرفت ما شود. معمولاً از این افراد میشنویم:
“قول میدهی تا آخر عمر با من باشی؟ اگر تو نباشی من میمیرم؛ لطفاً قول بده همیشه کنارم هستی؛ من این پروژه را به امید تو قبول کردم.”
حتی در یکی از موسیقیهای معروف – اینجا بشنوید – داریم:
“به تو گفتم قبل رفتنت اگه نباشی یک روز، میمیرم، از پا میفتم!”
تله آسیبپذیری چیست؟
افراد گرفتار در این تله، همواره منتظر یک اتفاق بد و ناگوار هستند؛ مانند اخراج، ورشکستگی، تصادف، بیماری، جنگ، زلزله و… که منجر به تجربه تلخ برایشان خواهد شد. اطرافیان و والدین این افراد در دوره کودکی، بارها خاطرنشان کردهاند که دنیا جای خطرناکی است و احتمالاً برای محفوظ ماندن از این خطرها، بیش از اندازه آنها را حمایت کرده و نگران امنیتشان بودهاند. گاهی اوقات، افراد گرفتار این تله، اکثر وقت خود را صرف امنیتطلبی و کسب اطمینان از این میکنند که خطری تهدیدشان نکند. افرادی که مستمر آزمایش خون و… میدهند، نتایج را رصد میکنند و به کوچکترین نشانهها واکنش دارند چون در جد سوم پدری، یک نفر با مشکل خونی از دنیا رفته است. یا افرادی که دائم اخبار را دنبال کرده و عقیده دارند به زودی جنگ آغاز شده و دنیا نابود خواهد شد، احتمالاً درگیر این تله هستند. کارمندی که دائم نگران است اخراج نشود، تلاش میکند بهجای تمرکز روی کیفیت کار، فال گوش ایستاده و دقت کند که آیا در مورد او صحبت میشود؟
تله محرومیت هیجانی چیست؟
افراد گرفتار در این تله، عمیقاً باور دارند نیازشان به دوست داشته شدن، از سوی دیگران هرگز پاسخ داده نخواهد شد. احساس میکنند هیچکس به آنها توجهی ندارد و اهمیت نمیدهد. این جمله را زیاد تکرار میکنند که “احساس و افکار من درک نمیشود”. در این شرایط، خود را لایق افرادی سرد، بیروح، خشن و کم عاطفه میدانند و یا خودشان به همچین آدمی تبدیل شده و دیگران را از فراری میدهند. چون افراد گرفتار در تله محرومیت هیجانی، از دیگران عصبانی هستند، به کنارهگیری از جمع و بودن کنار افراد منجر شده، همین موضوع تله محرومیت هیجانی را گسترش میدهد. مدیرعامل شرکتی بهعنوان پند و نصیحت خردمندانه، به من میگفت: “وقتی مدیر شدی، احساساتت رو باید بذاری کنار؛ خشک و صلب باشی وگرنه سوءاستفاده میکنن و در نهایت هیچکس به تو اهمیت نمیده!”؛ حتماً میتوانید محیط کاری که این مدیر برای همکارانش فراهم کرده است را تصور کنید.
تله طرد اجتماعی چیست؟
این تلهی زندگی، خودش را در رابطه با دوستان و گروهها نشان میدهد. این تلهی زندگی، شما را مجبور میکند احساس کنید با بقیه فرق دارید، متفاوت هستید و کم کم، به سمت انزواگزینی بروید. اگر همبازیها، همکلاسیها و همسالان، شما را در طول زندگی نادیده گرفته باشند و احساس تعلق خاطر به گروه و دوستان در شما شکل نگرفته باشد، در این تله گرفتار خواهید شد. شاید وجود صفات و ویژگیهای عجیب، باعث حس تفاوت در کودکی شده و اکنون در بزرگسالی، همان مسیر ادامه داده شود.
افرادی که حس زشت بودن، جذاب نبودن، ضعیف بودن و… به آنها القا شده است، در بزرگسالی نیز برای پیشگیری از تکرار، به سمت انزوا پیش رفته و از جمع گریزان باشید. افرادی که در محیط کار، کلاس درس، سمینارها و…، مضطرب شده و گوشهنشین میشوند با اینکه حرف برای گفتن داشته و اتفاقاً متخصص هستند، احتمالاً در این تله گرفتار آمدهاند.
تله نقص و شرم را بهتر بشناسیم
افراد گرفتار در این تله، احساس میکنند عیبهای زیادی دارند و از ارزش چندانی برخوردار نیستند. باور راسخ دارند که برای اطرافیان، آدمی ارزشمند و دوستداشتنی نیستند. گمان میکنند هر آن ممکن است عیب و نقصهایشان برای بقیه نمایان شود. افرادی که در کودکی به هر دلیلی مورد احترام نبودهاند، به آنها برچسب زده شده (بیعرضه، ترسو، دست و پا چلفتی و…) و در نهایت، نادیده گرفته شدهاند، در بزرگسالی از عشقورزی و قبول محبت دیگران میترسند. تصور کنید در محیط کار فرصتی پیش آمده که هیچ داوطلبی ندارد در صورتیکه شما آن را خوب بلد هستید اما هراس از تمسخر شدن یا کنار زده شدن، باعث میشود در مورد آن سکوت کرده و فرصت از دست برود یا توسط فردی ناتوان و غیر ماهر، اشغال شود.
همین الان وضعیت طرحوارههای ناسازگار خود را محک بزنید!
تله شکست چیست؟
افراد گرفتار در این تله، عقیده دارند در دستیابی به موفقیتهای تحصیلی، شغلی، ورزشی و حتی عاطفی، شکست خوردهاند. این افراد احساس میکنند در مقایسه با همسالان خود، شکست خورده و عقب افتادهاند. این افراد زمانی که در کودکی برای دستیابی به موفقیت تلاش میکردند، توسط اطرافیان تحقیر یا تمسخر شدهاند. مثلاً وقتی یک کاردستی جالب از نظر خودشان ساختند و به مادر یا پدر نشان دادند، با این بازخورد مواجه بودند:
“خب که چی؟ الان این چیه درست کردی؟ نصف روز رفتی و اومدی، وسایل مصرف کردی که همین بسازی؟”
ممکن است در یادگیری و مهارتآموزی، توانایی کمتری از همکلاسی خود داشتهاید به همین دلیل، کودکی احمق، خنگ یا بیچاره خطاب شده و در ذهنتان، ماندگار شده است.
تله اطاعت چیست؟
افرادی که نیازهای خود را فدای نیازهای دیگران میکنند. مادری که فکر میکند اگر خودش نان خشک و ماست بخورد، بقیه چلو کباب نوش جان کنند، مادری فداکار، مادری نمونه و تراز اول است، نمونهای برای افراد گرفتار در تله اطاعت محسوب میشود. کارمندی که سال قبل یک روز مرخصی استفاده نکرده، بیشتر از ساعت کار در دفترش ایستاده تا مدیر ناراحت نشود و حس خوب داشته باشد، احتمالاً گرفتار این تله است. احساس میکنید اگر در مورد نیازهای خود صحبت کنید، زشت است یا پس از طرح نیاز خود، حس گناه دارید. در این شرایط، افراد به راحتی از شما سوء استفاده میکنند. کودکانی که زندگی آنها در کنترل یکی از والدین است، مستعد گرفتاری در این تله هستند. مثلاً ممکن است این تله در کودکان خانوادههای نظامی، بیشتر خودنمایی کند. جایی که پدر یا مادر نظامی، خانه را با پادگان، فرزندان و همسر خود را با سرباز، زندگی را با جبهه جنگ اشتباه میگیرد و از این حماقت سیستماتیک، لذت برده و به بقیه توصیه هم میکند.
تله معیارهای سختگیرانه را بهتر بشناسیم
افراد گرفتار در این تله، ابتدای برای خود معیارهای بلندپروازانه و سخت تعریف کرده، سپس با همه توان تلاش میکنند به آنها دست پیدا کنند و چون این اتفاق رخ نمیدهد، سرخورده میشوند. افرادی که موفقیت، زیبایی، پول، نظم، منزلت اجتماعی یا لذت، برایشان خیلی مهم است و در این راه حاضر هستند سلامتی، روابط سالم و رضایت خاطر را هم فدا کنند. کودکانی که از آنها انتظار میرود بزرگ فکر کنند، از معیارها عدول نکرده و همواره بهترین باشند، درگیر این تله خواهند شد.
تله استحقاق چیست؟
این تلهی زندگی، ناشی از افراط در ارضا نیازها است. بهعبارتی فرد در زندگیاش هیچگونه محدودیتی را تجربه نکرده (هرچه خواسته برایش خریدند، هر کجا خواسته رفته و….)، اکنون در بزرگسالی احساس میکند انسانی ویژه و خاص است. آنها خودشان را همهچیز دان، همه کار توان و با استعدادهایی خاص میدانند که اصرار دارند سریع بهخواستههای خود برسند.
ایشان، پایبند به اصل احترام متقابل نیستند؛ وظیفه دیگران، توجه به نیازهای آنها است. مثلاً مدیری که انتظار دارد هر ساعت از شبانهروز، کارمندان در دسترس باشند، بهنوعی گرفتار در این تله است. کودکانی که لوس، نازپروده و نازنازی تربیت میشوند، در آینده با این تله درگیر بوده و همان ابتدا، دردسرهایش گریبان والدین را خواهد گرفت. از شما میخواهند فرش زیرِ پایتان را بفروشید و برایشان PS5 بخرید!
در کدام تله گرفتار هستید؟
به کمک “این پرسشنامه” که بیست و دو سؤال در آن قرار گرفته است، میتوانید به تلههای خود آگاه شوید. مهم این است که پرسشنامه را صادقانه، با حوصله و با نیّت کشف خود تکمیل کنید در غیر اینصورت، زمان را هدر داده و نتیجه خاصی دریافت نمیکنید. همچنین، اگر به بیش از پنج پرسش، امتیاز ۳ دادهاید، لازم است مجدد پرسشنامه را تکمیل کنید چون استفاده بیش از اندازه گزینه ۳، نشان میدهد که در حال فرار از واقعیت هستید نه تلاش برای روبرو شدن با آن.
تأثیر طرح واره های ناسازگار بر کسب و کار چیست؟
تأثیر طرحوارههای ناسازگار بر کسبوکار را میتوان به یک خطای نرمافزاری پنهان در هسته مرکزی یک سیستم هوشمند تشبیه کرد. این خطا، که ریشه در تجارب عمیقاً ثبتشده گذشته دارد، بدون آنکه خود کاربر متوجه شود، تمام پردازشها، تحلیلها و خروجیهای سیستم را مخدوش میکند. در دنیای کسبوکار، این «سیستم» ذهنیت رهبر است و «خروجیها» تصمیمهایی هستند که سرنوشت مالی، سازمانی و انسانی یک شرکت را تعیین میکنند.
تأثیر این طرحوارهها بسیار فراتر از چالشهای شخصی مدیر است و بهصورت مستقیم و غیرمستقیم در سرنوشت کسبوکار تجلی مییابد. یک مدیر با طرحواره محرومیت هیجانی که باور دارد نیازهایش هرگز بهدرستی درک نمیشود، ممکن است ناخواسته چنان فضای سرد و غیرحمایتگری در سازمان ایجاد کند که منجر به فرسودگی شغلی نیروهای متعهد و افزایش شدید نرخ ترک سازمان شود. یا رهبری با طرحواره قربانی که خود را در برابر رویدادها ناتوان میبیند، بدون تدوین نقشه راه مشخصی، همیشه در حال واکنش نشان دادن به بحرانهاست و کسبوکار را در وضعیت انفعال و تلف کردن فرصتها نگه میدارد.
از جنبه مالی، طرحواره شکست میتواند یک کارآفرین بااستعداد را وادار کند تا از پذیرش پروژههای سودآور اما چالشبرانگیز اجتناب کند، یا برعکس، طرحواره استحقاق ممکن است منجر به ریسکپذیری غیرمنطقی و سرمایهگذاریهای افراطی بدون پشتوانه تحلیل شود. در بعد ارتباطات، طرحواره بیاعتمادی مانند سمّی است که همکاری بین بخشی را از بین میبرد، خلاقیت را خفه میکند و سازمان را به مجموعهای از جزیرههای جداافتاده و دفاعی تبدیل میکند.

این الگوهای خودتخریبگر، نه تنها تصمیمات استراتژیک را مخدوش میکنند، بلکه بهمرور زمان به فرهنگ سازمانی نیز تبدیل میشوند. کارمندان، ارزشها و رفتارهای نانوشته را از رهبر خود میآموزند و یک طرحواره ناسازگار میتواند به DNA کل سازمان نفوذ کند و ایجاد تحول را بسیار دشوار سازد. بنابراین، شناسایی و تعدیل این طرحوارهها برای یک رهبر، تنها یک وظیفه توسعه فردی نیست، بلکه یک مسئولیت استراتژیک کلیدی برای تضمین سلامت و پایداری کل مجموعه تحت رهبری اوست.
عواقب کار کردن با مدیری که طرحواره ناسازگار دارد
کار کردن در سایه مدیرانی که طرحوارههای ناسازگار بر رفتارشان حاکم است، میتواند تجربهای شبیه به راهرفتن در یک میدان نامرئی مین باشد. کارکنان، اغلب بهصورت ناخودآگاه، مجبور میشوند تمام انرژی و توجه خود را نه بر انجام خلاقانه وظایف، بلکه بر پیشبینی و مدیریت خلقوخو و واکنشهای غیرقابل پیشبینی مدیر متمرکز کنند. این حالت، به ایجاد یک فرهنگ ترس یا دفاعی در سازمان منجر میشود که در آن، نوآوری قربانی اول است.
برای مثال، مدیری که در چنگال طرحواره بیاعتمادی گرفتار است، هرگز به طور واقعی به تیم خود اعتماد نمیکند. این عدم اعتماد به شکل کنترل افراطی (مدیریت ذرهبینی و دخالت در همه چیز)، بازخوردهای دائمی، تخریبگر و ناتوانی در تفویض کردن واقعی اختیارات ظاهر میشود. در چنین محیطی، استعدادهای درخشان یا سازمان را ترک میکنند یا به کارمندانی منفعل و منتظر دستور تبدیل میشوند که Initiative (ابتکار عمل) خود را کاملاً از دست داده و تبدیل به ربات بله قربانگو میشوند.
از سوی دیگر، مدیری با طرحواره طلب تأیید، که نیاز مفرطی به تحسین و پذیرش از سوی دیگران دارد، ممکن است به دام مدیریت بر اساس مردمپسندی بیفتد. این مدیر از اتخاذ تصمیمات سخت اما ضروری اجتناب میکند، priorities (اولویتها) را به دلیل ترس از مخالفت، دائماً تغییر میدهد و در نهایت، مسیر استراتژیک کسبوکار را تضعیف میکند. کارکنان در این فضا دچار سردرگمی میشوند و به مرور زمان به بیاعتمادی نسبت به صلاحیت رهبر خود میرسند؛ این مدیر، دستاوردهای دیگران را بهنام خود ثبت کرده تا تشویق شود و ناکامیها را متوجه بقیه میداند تا خود را یک قربانی نشان داده و ترحم جذب کند.
تبعات نهایی این سبک رهبری مخرب، فرسودگی شغلی گسترده (Burnout)، نرخ بالای جابجایی نیروها (High Turnover)، از دست دادن سرمایه انسانی ارزشمند و در نهایت، ایجاد یک سازمان بیمار است که در آن، انرژی افراد به جای صرف رشد و تولید، صرف مدیریت روانی یک فرد میشود. این سازمانها در بلندمدت توان رقابتی خود را از دست داده و در گرداب ایستایی و شکست گرفتار میآیند.
بخشی از جلسه درمانی یک مدیر ارشد: “نوجوان که بودم، پدرم دائم در مقابل بقیه، من را تحقیر کرده و میگفت آدم بیعرضه و ناتوانی هستم و باید تا آخر عمر، نوکر مردم باشم تا شکمم سیر شود. برای این که به پدرم ثابت کنم اینچنین نیست، این شرکت را تأسیس کردم، آنقدر سر خودم را شلوغ کردم تا دائم تلفنم زنگ بخورد و در جمعهای خانوادگی، پدرم و مابقی که تحقیر من را دیده بودند، متوجه شوند اگر یک روز نباشم، کسب و کار فلج است!”
گرفتار شدن در دام این کسب و کارها
مدیران ارشدی که طرحواره ناسازگار غالب داشته و فکری برای درمان آن نمیکنند، رقابتجو، پرخاشگر یا ترسو (مدیرانی که یا دائم سر و صدای آنها شنیده میشود یا اینکه در اتاق خود قایم شده و بقیه را تبدیل به سخنگوی خود میکنند)، جاسوسپرور، مچگیر، هیجانی و غیرقابل پیشبینی هستند. آنها از شلوغ بودن کارها و نبود زمانی برای تفریح یا پرداختن به خانواده گلایه دارند اما وقتی نوبت تفویض اختیار میشود، همه چیز را در آستانه نابودی تلقی کرده و با هراس از دادن بقاء، مجدد همه چیز را در کنترل خود میگیرند.
هیچکس قرار نیست دلسوزتر از مدیران برای کسب و کار خودشان باشد، وظیفه ما تلنگر و نشانهشناسی است، همین. مهمترین وظیفه هر فرد، در قبال خودش، سلامتی، رشد و یافتن رسالت شخصی خویش بوده، هست و خواهد بود. اگر کارمند هستید و گمان میکنید میتوانید مدیر و کسب و کارش را نجات دهید، در حال لطمه به اعتبار، پرسونال برندینگ و منابع خویش هستید.
اگر مدیر هستید و گمان میکنید به همین شیوه که تاکنون مدیریت کردهاید، از این پس نیز میتوان ادامه داد، حق با شماست، ادامه بدهید اما بهدنبال “بهینهسازی”، “جذب افراد توانمند”، “خلاقیت”، “توان حل مسأله در همکاران”، “مشتاق بودن برای پذیرش مسئولیت” و… نباشید؛ بپذیرید که وضعیت فعلی، عارضه جذابیت سبک مدیریت شما میباشد.
بهعنوان یک کارمند، توجه کنید که در این مدل کسب و کارها که در آن طرحوارههای ناسازگار مدیران، همه چیز را در دست دارند، سِمَتهای شغلی، شوخی بیمزه و سپری برای پنهان شدن مدیر پشت آن خواهد بود. مدیر قدرتطلبی که هیچکس را لایقتر از خود برای تصمیمگیری، مشورت، تفویض و… نمیداند، “مدیران زیادی” انتخاب میکند تا هر مشکل را بتواند به دوش یک نفر انداخته و خود را قربانی نشان دهد. معمولاً این سازمانها، چارتهای در هم تنیده، شلوغ و بلاتکلیفی دارند. عمر این کسب و کارها کوتاه (کمتر از ۷% به نسل بعد منتقل میشوند و ماندگار میمانند)، تنش بالا و فرصت رشد و توسعه محدود است.