کوچ مقوایی
من کوچ هستم، ببین، اینم مدرکم!
بازار کوچ و کوچینگ داغ هست و البته این داغ بودن، مسأله من برای نوشتن نیست. ماجرای این روزنوشت، از جلسهای شروع شد که مدیرعامل یک شرکت صنعتی امروز برای من تعریف کرد که فردی بهعنوان کوچ که مدرک از کنفدراسیون جهانی کوچینگ داشت و کلی ادعا، وارد سازمان شد، فاتحه همه چیز رو خوند و رفت (جزییات رو کامل برای من تعریف کرد و بهمعنای واقعی، دوست عزیز کوچمون، گند زده بود). این گند زدن رو در سه محور شایع، دستهبندی کردم:
اولین مورد، سردرگم کردن تیمها بود. آدمی که بر مبنای چهار تا کتاب خوندن و سه تا مدرک گرفتن، خودش رو “کوچ” میخونه و برای بقیه نسخه میپیچه، بدیهی هست که درکی از پویایی سیستم و تبعات نادیده گرفتن اون نداره. در این سازمان، کوچ محترم (که مدرک کنفدراسیون هم داشته)، نتونسته تشخیص بده که نبود یک هدف مشترک به کار تیمی لطمه زده و در اثر این تشخیص غلط، آموزشهای انگیزشی سطحی برگزار کرده که سبب شده سازمان با افت بهرهوری محسوس مواجه و مجبور به اخراج چند نفر بشه!
دومین مورد، بدبین کردن تیم به مدیران بوده! آدمی که تجربه یک روز مدیریت کسب و کار خصوصی (شخصی)، امضا کردن لیست بیمه، مواجه شدن با صورت مالی منفی، تحریم، اعتصاب و… رو نداشته و فقط رفته یک دوره شرکت کرده و میگه من کوچ هستم، بدیهی هست که با نادیده گرفتن تابآوری سیستم، درک ناقص ساختار، بیتوجهی به فرهنگ و تاریخچه، توصیههای ایدهآل محور داره که وقتی مدیران اجرا میکنن (اعتماد دارن)، نتایج ضعیف و مخرب اون باعث میشه کارکنان به مدیر خودشون بدبین بشن! اونها نمیگن یک فرد بیتجربهای که ادعای تخصص داره اومده به اسم کوچ، راهکارهایی که در جهان اول برای زیمنس جواب داده رو در جهان سوم پُر تلاطم به خورد مدیر ما داده، میگن مدیر ما بلد نیست اجرا کنه و همینطور هم شده. جالب هست بدونید اکثر افرادی که در این حوزه ادعا دارن، آدمهای شماره ۲ موفقی بودن. یعنی در سازمانی که به فرد دیگری تعلق داشته، چهار تا طرح و برنامه با حمایت مدیر اصلی اجرا کردن، نتیجه گرفته، به این نتیجه رسیدن که پس میتونیم این رو به بقیه هم تعمیم بدیم (همینه که میگم فهم سیستمی مهم هست، نه خطی).
سومین مورد، ورود به قیف از سر تنگش هست. کوچ بیسواد و بیتجربه که فقط در Bio اینستاگرامش کوچ هست، اول به سراغ کارمندان میره، بعد مدیر. این کار، مقاومت در برابر تغییرات ساختاری ایجاد میکنه که تقریباً اصلاح اون، محال هست! این مورد سوم آنقدر تبعات منفی ریشهای برای کسب و کار شما میاره که یه جایی به این نتیجه میرسید که باید تعطیلش کنید یا همه رو بریزید بیرون، از نو نیرو استخدام کنید.
حالا جدیداً دیدم که فنی و حرفهای هم دوره کوچینگ برگزار میکنه و مدرک میده؛ گل بود، به سبزه نیز آراسته شد. اگر خیلی تمایل به تفکیک مفاهیمی مثل کوچ، منتور و مشاور دارید، ایرادی نیست، حداقل به این دستهبندی خودتون وفادار بمونین! بر فرض که شما کوچ هستی و قرار هست کنار مدیرعامل یک سازمان کوچک و متوسط قرار بگیری؛ خیلی هم عالی؛ خودت چند تا تصمیمگیری در بحران تجربه کردی و نتایج اون قابل ارائه هست که حالا میخوای بهعنوان یک “کوچ”، به تسهیل مسیر تصمیمگیری مدیرعامل از طریق بهبود مهارت تصمیمگیری کمک کنی؟
من در مصاحبههای شغلی، از تمام افرادی که برای سمتهای شغلی مختلف میومدن، یک سؤال مشترک میپرسیدم: “آخرین چالشی که خودت حلش کردی و خیلی بهش افتخار میکنی چی هست؟”
اکثر افراد هیچ حرفی برای گفتن ندارن و الباقی، خاطرات روزهای خوبشون رو در سازمان قبلی میگن که من باعث شدم فلانی ترک کار نکنه، من باعث شدم بهرهوری بره بالا و… که نشون میده فهم سیستمی و قابلیت درک حل چالش برای این بزرگوار ضعیف هست.
شما وقتی میتونی ادعا کنی که میتونی در قامت کوچ، کنار یک مدیر بشینی که مثلاً شاخص سابقه مدیریت شما در سالهای قبل، تصمیمگیری سریع در بحران یا ابهام بوده؛ جایی که اکثر افراد، عقبنشینی میکنن یا مسأله رو نادیده میگیرن (یک معضل بسیار شایع در ایران). یا بتونی ادعا کنی در زمانی که مدیرعامل یا مدیر ارشد اجرایی یک کسب و کار بودی، تونستی بدون حمایت هیئتمدیره و…، علیرغم حقوق معوق و شرایط سخت اقتصادی، سازمان رو یکسال بدون افت محسوس در بهرهوری، اداره کنی و بعدش، سر و سامان بدی.
در سایر موارد، هوشمصنوعی و حتی سرچ ساده در گوگل، از من و شما خیلی بهتر و کلیدیتر به مدیران راهنمایی میکنه. برای درک بهتر، اجازه بدید مثالی بزنیم از مدیرعامل سابق گوگل آقای اریک اشمیت معروف (Eric Schmidt) که از غولی به اسم بیل کمپبل (Bill Campbell) به عنوان کوچ کمک میگرفت که ده سال سابقه مربیگری ورزشی داره، سابقه کار اجرایی در کمپانی کوداک، معاونت بازاریابی اپل، ده سال مدیرعاملی GO، چهارسال مدیر عاملی Intuit در رزومهاش هست، بعد تصمیم گرفته از حوزه اجرا فاصله بگیره، بره سراغ هدایتگری!
بیل محترم، یک مدرک یا گواهینامه مربیگری نداره در عوض، به غول هدایتگری در سیلیکونولی مشهور هست چون در مرور زمان، پختگی لازم برای شناخت آدمها، سادگی در کار کردن و تیمسازی مبتنی بر اعتماد رو کسب کرده نه اینکه از فنی و حرفهای گواهینامه بگیره؛ جالب این هست که در Bio اینستاگرامش، ننوشته بیل هستم، کوچ مدیران!
نکته بعد که باید توجه کنیم، روند کوچک شدن کسب و کارها هست که باعث میشه به افرادی نیاز پیدا کنن که چند مهارتی هستند. مثلاً شما به عنوان کوچ مدیرعامل یک تولیدی، هر هفته یک جلسه میری پیشش درد و دل میکنه شما هم سؤال میپرسی، متحولش میکنی بر میگردی و صورتحساب میفرستی؛ فردا باهت تماس میگیره که فلان حوزه استراتژیک مشکل داریم، میتونی راهنمایی کنی؟ رویکردی که در فدراسیون کوچینگ میگن این هست که بگو نه، این کار یک مشاور هست! خیلی هم عالی؛ مدیرعامل شش ماه دوم سال صورتهای مالی رو میگیره، میبینه فقط چند صد میلیون مجزا به کوچ و مشاور پول داده و چون هماهنگی و درک یکپارچگی سیستم نبوده، سازمان واگرا پیش رفته نه همگرا؛ این از بزرگترین عیبهای تفکیک یک سیستم پویا به اجزائش هست. مثلاً در زمان سرماخوردگی، به دست و پاهات بگی من آبریزش بینی دارم، شما که سالم هستین چرا بیحال شدین؟ و یا مضحکتر از این موضوع، زمانی که گلودرد هستیم، گلومون رو بذاریم خونه استراحت کنه، خودمون بریم به کارهای عقب افتاده برسیم.
تفکیک این مفاهیم در حوزه انسانی و سیستمهای پویا، صرفاً برای درک اولیه مناسب هست و اینکه تشخیص بدیم چه زمانی از چه مهارتی استفاده کنیم؛ نه اینکه مثل خطیهای آزادی، بگیم ما فقط تا راهآهن میریم و بر میگردیم! جای دیگه رو بلد نیستیم اما اسممون تاکسی هست (تفکیک این مسائل، نوندونی همون کنفدراسیونها و… هست).
در نهایت اگر خیلی تمایل دارید ملّت رو کوچ کنید، زمان بگذارید برای کسب تجربه مبتنی بر علم (و نه سعی و خطا) و به این مهم هم توجه کنید که “کوچ”، در مسیر به بلوغ رسیده نه در کارگاه و مدرسه (اینها میتونن بخشی از مسیر باشن نه همه اون). کوچینگ یه مدرک نیست که توی ۲۵ سالگی بگیری و بزنی زیر بغلت راه بیفتی تو کسب و کارها، بگی آقا کوچ نمیخوای؟ همونطور که اشاره شد، کوچ شدن نیاز به بلوغ داره، به سالها تجربه شکست و موفقیت، به درک آدما توی موقعیتهای واقعی. بیل کمپبل قبل از اینکه مربی غولهای سیلیکون ولی بشه، دههها خاک مدیریت خورده بود، نه اینکه یه دوره سهماهه بره و بگه من آمادهم، بشین که کوچت کنم.
از طرف دیگه، یه کوچ که فقط تجربه کارمندی داره (حقوق بگیر فرد، ارگان، نهاد و… دیگه)، هیچوقت طعم تصمیمگیری توی بحران رو نچشیده. چطور میتونه به یه مدیرعامل که شب تا صبح نگران حقوق معوقهست، بگه چیکار کنه؟ این آدما معمولاً فقط بلدن از موفقیتهای تیمی که زیر سایه مدیر اصلی به دست آوردن، حرف بزنن، نه اینکه خودشون یه سیستم رو از صفر ساخته باشن.
در نهایت، اگه میخواین کوچ انتخاب کنین، مدرک و Bio اینستاگرام رو ول کنین. برین سراغ کسی که خودش توی بحران تصمیم گرفته، سازمان اداره کرده و پختگی داره. ازش بپرسین آخرین چالشش چی بوده و چطور حلش کرده. اگه فقط کارمند موفقی بوده یا جوونیه که تازه مدرک گرفته، دورش خط بکشین. کوچ واقعی، تجربهش حرف میزنه، نه کاغذش.
بدون دیدگاه