تفکر سیستمی: نقشه راه مدیران برای
بهینهسازی کسبوکار
تصور کنید یک مدیر ارشد بازاریابی تصمیم میگیرد که برای افزایش فروش، بودجه بازاریابی را به میزان قابل توجهی افزایش دهد. اما نتیجه این اقدام چیزی جز نارضایتی شدید تیم تولید و افزایش هزینهها نیست. چرا این اتفاق افتاده است؟ چرا با وجود یک تصمیم به ظاهر منطقی، همه چیز به هم ریخته است؟ این یکی از چالشهایی است که بسیاری از مدیران در مواجهه با مشکلات پیچیده با آن روبرو میشوند. در این مواقع، آنچه که معمولاً نادیده گرفته میشود، درک سیستماتیک از ارتباطات و وابستگیها میان اجزای مختلف یک کسبوکار است. تفکر سیستمی، که به آن “تفکر کُلنگر” نیز گفته میشود، راهحل اصلی برای جلوگیری از چنین مشکلاتی است. این روش مدیریتی به مدیران کمک میکند تا به جای تمرکز بر مشکلات جزئی و حل تکتک آنها، به بررسی و تحلیل کُل سیستم و ارتباطات پیچیده میان اجزای آن بپردازند. در این مقاله، ما به بررسی تفاوتهای کلیدی میان مدیران دارای تفکر سیستمی و مدیران فاقد آن خواهیم پرداخت و روشهایی برای پرورش این تفکر در خود و تیمتان ارائه خواهیم کرد. چرا برخی مدیران با حل یک مشکل، مشکلات بزرگتری ایجاد میکنند؟ پاسخ این سؤال در نوع نگرش و تفکر آنها نهفته است. هرچند باید به این نکته اشاره داشت که ما نمیتوانیم مطلق ادعا کنیم که فردی تفکر سیستمی دارد، فرد دیگری تفکر سیستمی ندارد. قضاوت و اندازهگیری، روی یک طیف انجام میشود؛ یک سرِ طیف، فقدان مطلق تفکر سیستمی و سرِ دیگر آن، تفکر سیستمی کامل و بدون نقص بوده و “بدیهی است” که تقریباً محال است آدمیزادی در رده مدیریت یا کارمندی، بتواند دقیقاً در یک انتهای طیف ایستاده و آن را تجربه کند.
تفکر سیستمی چیست؟
هرچند ما در قسمت “تفکر سیستمی” از وبسایت مدرسه کسب و کار رُهام، به تفصیل و تخصصی به تعاریف، تاریخچه، مفاهیم، کاربردها و… سیستم، تفکر سیستمی و مدیریت سیستمها پرداختهایم، اما جهت مرور و دسترسی ساده مخاطب، لازم است باز دیگر، این مفهوم کلیدی را با هم، بررسی کنیم. تفکر سیستمی بهعنوان یک روش مدیریتی، به بررسی مجموعهای از اجزا و ارتباطات آنها با یکدیگر در یک سیستم میپردازد. تصور کنید یک باغبان که نه فقط به تکتک گُلها، بلکه به کُل باغ و ارتباطات بین انواع گیاهان، خاک، آب و نور خورشید توجه میکند. این نگرش کُلنگر به او کمک میکند تا مشکلات را در مقیاس وسیعتری شناسایی و حل کند. تفکر سیستمی از این ایده نشأت میگیرد که هیچ بخش یا جزئی از سازمان بهتنهایی نمیتواند موفقیتآمیز باشد، بلکه موفقیت حاصل تعاملات و روابط میان بخشهای مختلف است. تفکر سیستمی به ما کمک میکند تا به مشکلات و مسائل زندگی از یک زاویهی جامع نگاه کنیم و نه تنها به یک بخش از آن، بلکه به تمامی اجزا و تعاملات میان آنها توجه کنیم. برای مثال، تصور کنید در خانهای زندگی میکنید که سیستم گرمایش مرکزی دارد. اگر تنها بخواهید دما را افزایش دهید و مشغول افزایش دمای پکیج شوید، ممکن است در ابتدا احساس کنید که مشکلی حل شده است اما در این میان، ممکن است رادیاتوری که هواگیری نشده، عمل نکرده و در نتیجه، گرما به طور یکنواخت در همه اتاقها پخش نشود. در این شرایط، تنها تمرکز بر روی افزایش دما یک راهحل ناقص است. حال اگر با دیدگاه سیستمی به موضوع نگاه کنید، متوجه میشوید که برای بهبود وضعیت گرمایش خانه باید همه اجزا را بررسی کنید؛ سیستم گرمایش، عایقها (یا حداقل پرده مناسب برای پنجرهها)، تهویه و حتی طراحی اتاقها. هر بخش در تعامل با دیگری قرار دارد و تغییر در هر یک از آنها تأثیر مستقیم بر بقیه خواهد داشت. این مثال نشان میدهد که تفکر سیستمی چگونه به ما کمک میکند تا در زندگی روزمره، مشکلات را به شکلی جامع و با در نظر گرفتن تمام اجزا و روابط آنها حل کنیم.
پنج تفاوت کلیدی مدیران با
تفکر سیستمی و بدون آن چیست؟
رویکرد به مشکلات: واکنش در مقابل پیشبینی
مدیرانی که تفکر سیستمی دارند، به مشکلات از منظر یک پازل بزرگ مینگرند. بهجای اینکه بهسرعت واکنش نشان دهند و فقط به حل مشکل فوری بپردازند، آنها علّت اصلی مشکل را شناسایی کرده و بهطور سیستماتیک به دنبال راهحلهایی هستند که تأثیرات بلندمدت داشته باشد. مدیران فاقد این نگرش، غالباً بهسرعت به دنبال رفع مشکلات فوری هستند، که این ممکن است به ایجاد مشکلات جدیدی منتهی شود. مثلاً در مثال قبلی، افزایش بودجه بازاریابی بدون در نظر گرفتن وضعیت تولید، میتواند مشکلاتی چون تأخیر در تولید و کیفیت پایینتر محصول ایجاد کند.
تصمیمگیری: رشد کاریکاتوری یا جامع؟
مدیران با تفکر سیستمی تصمیمات خود را در چارچوب کُل سیستم اتخاذ میکنند، بهگونهای که هر تصمیم در نظر گرفته شده تأثیرات آن بر دیگر بخشها و اجزای سازمان را نیز در نظر میگیرد. برای آنها، هر تصمیم بهصورت جزیرهای و مستقل از دیگر تصمیمات نمینگرد. برعکس، مدیران فاقد این نگرش معمولاً تصمیمات خود را در قالب محدود و محلی میبینند و کمتر به تأثیرات متقابل و بلندمدت آنها توجه دارند. مدیرانی که بر یک وجه سازمان تأکید دارند، ساختارهای کاریکاتوری در کسب و کار میسازند.
تحلیل دادهها: علل ریشهای در مقابل علائم ظاهری
مدیران با تفکر سیستمی بهدنبال یافتن علل ریشهای مشکلات هستند. آنها بهجای اینکه فقط علائم ظاهری را اصلاح کنند، به ریشه مشکل نگاه کرده و آن را حل میکنند. برای مثال، اگر عملکرد یک بخش از سازمان ضعیف باشد، آنها به دنبال شناسایی علل عمیقتر همچون مشکلات فرآیندها یا روابط درونسازمانی میگردند. این در حالی است که مدیران فاقد تفکر سیستمی تنها به علائم ظاهری توجه دارند و ممکن است در نهایت مشکلات جدیدی ایجاد کنند.
نگاه به منابع: استفاده بهینه یا مصرف بیرویه؟
مدیرانی که تفکر سیستمی دارند، بهطور مؤثر منابع را مدیریت میکنند و تلاش میکنند تا استفاده بهینه از آنها در کُل سیستم داشته باشند. آنها میدانند که منابع محدود هستند و باید بهگونهای توزیع شوند که تأثیر مثبت در کُل سازمان داشته باشد. مدیران فاقد این نگرش ممکن است بهطور افراطی بر روی برخی بخشها سرمایهگذاری کنند و از تأثیرات منفی آن در دیگر بخشها غافل بمانند.
بهبود مستمر: پایش و بازخورد در مقابل
واکنشهای ناگهانی!
مدیران با تفکر سیستمی بهدنبال بهبود مستمر و پایش فرآیندها هستند. آنها بهطور مداوم بازخورد میگیرند و فرآیندهای سازمان را بررسی و اصلاح میکنند. این رویکرد باعث میشود که سازمان همیشه در مسیر بهبود و پیشرفت قرار گیرد. در مقابل، مدیران فاقد این تفکر، معمولاً واکنشهای ناگهانی به مشکلات دارند و از بازخورد برای اصلاح فرآیندها استفاده نمیکنند.
چگونه تفکر سیستمی را پرورش دهیم؟
پرورش تفکر سیستمی در مدیران نه تنها یک نیاز است، بلکه بهطور مستقیم به عملکرد بهینه سازمان و حل مسائل پیچیده کمک میکند. این مهارت بهگونهای است که نیازمند تمرین مستمر و رویکردی کاربردی است. در اینجا چند گام عملیاتی و کاربردی برای پرورش این تفکر در خود و تیمتان آورده شده است، از جمله توسعه توانایی مشاهده کلنگر، استفاده از ابزارهای تحلیل سیستم، فراهم آوردن محیطی برای یادگیری مستمر، پذیرش پیچیدگی و ابهام و ترغیب به تفکر همافزا در تیمها که در ادامه، اشارهای به هریک خواهیم داشت.
توسعه توانایی مشاهده کُلنگر
اولین قدم در پرورش تفکر سیستمی، توانایی دیدن کُل سیستم است. این بدان معناست که شما باید به روابط و ارتباطات میان بخشها و اجزای مختلف کسبوکار خود توجه کنید، نه فقط به یک قسمت خاص. برای مثال، هنگام ارزیابی عملکرد تیم فروش، باید به تأثیرات آن بر تیمهای دیگر مانند تولید، پشتیبانی یا بازاریابی توجه کنید. سعی کنید همیشه از منظر یک ناظر بیطرف به سیستم نگاه کنید و ارتباطات متقابل را بررسی کنید.
استفاده از ابزارهای تحلیل سیستم
برای درک بهتر نحوه کارکرد سیستمها، میتوانید از ابزارهایی مانند نمودارهای علّت و معلولی، نقشههای فرآیند یا مدلهای شبیهسازی استفاده کنید. این ابزارها به شما کمک میکنند تا وابستگیها و تعاملات پیچیده میان بخشها را بهصورت بصری درک کنید و نقاط بحرانی را شناسایی نمایید. برای مثال، تحلیل مدل “بازخورد مثبت” و “بازخورد منفی” در تصمیمات مدیریتی میتواند به شفافسازی پیامدهای تصمیمات کمک کند.
فراهم آوردن محیطی برای یادگیری مستمر
تفکر سیستمی به عنوان یک مهارت پیچیده و جامع نیازمند زمان، تمرین و بازخورد مداوم است. در دنیای کسبوکار، رشد و بهبود مستمر تنها در صورتی اتفاق میافتد که سازمانها فضایی برای یادگیری و تطبیق با تغییرات فراهم کنند. این به معنای ایجاد یک فرهنگ بازخورد مستمر است، جایی که همه اعضای تیم بهطور منظم عملکرد خود را ارزیابی کرده و از تجربیات خود و دیگران درس بگیرند. هر اشتباه یا ناکامی نباید به عنوان شکست تلقی شود، بلکه باید به آن بهعنوان یک فرصت برای یادگیری و پیشرفت نگاه کرد. برای تحقق این امر، ایجاد جلسات دورهای بازخورد، جلسات تیمی برای تحلیل عملکرد و ارائه راهکارهای بهبود ضروری است. این جلسات باید بهگونهای طراحی شوند که همه افراد از هر سطحی در سازمان، فرصت بیان دیدگاههای خود را داشته باشند و به حل مسائل کمک کنند. این فرآیند باعث میشود که سازمان بهطور مداوم در حال یادگیری باشد و در نتیجه، تصمیمات بهتر، سریعتر و دقیقتری اتخاذ کند که به بهبود عملکرد کلّی کسبوکار منتهی میشود.