افول فوق ستارهها
تقریباً اکثر مردم دنیا، به خصوص امریکایی ها و سپس، مردم جهان سوم، عاشق و شیفته “قهرمان پروری” هستیم؛ سوپرمن، بتمن و… که قرار است بیایند، یک نفره در مقابل همه ایستاده، معجزه ای برپا کرده و همه چیز را اصلاح کنند؛ سپس با گل و شیرینی به خدمت مردم رسیده، بگویند:
“بفرمایید قربان! همه چیز مرتب و اصلاح شده، تقدیم حضور مبارکتان!”
و ما در تمام مدتی که “قهرمان” مشغول به مبارزه است، بیسکوییت و نسکافه نوش جان کرده، روی کاناپه ای نرم و راحت، کنار شومینه، مشغول استراحت باشیم. این دیدگاه و تفکر، در فوتبال هم وجود دارد؛ انتظار داریم “برزیل”، “آرژانتین”، “پرتغال” یا “اسپانیا”، وارد زمین شده، در حالیکه فوق ستاره های تیم ها، شنل بر تن دارند، شروع به دریبل، حرکات نمایشی و راه اندازی جشنواره گل نموده، ۹۰ دقیقه مخاطب را میخ کوب، همه را حیرت زده سازند!
اما در عمل چه رخ می دهد؟
مسی، رونالدو، نیمار و… در زمین قدم می زنند؛ در برخی بازی ها شما به ندرت حتی اسم ایشان را از زبان گزارشگر می شنوید و حتی وقتی پا به توپ می شوند، یا به راحتی آن را از دست داده و یا کار خاصی از دستشان ساخته نیست. انتقادات آنقدر بالا می گیرد که حتی سرمربی، مجبور به “نیمکت” نشین کردن رونالدو می شود؛ چه اتفاقی رخ می دهد؟ تیم ملی پرتغال با ۶ گل، بدون حضور رونالدو، فوق ستاره دنیای فوتبال، حریف را شکست داده و به مرحله بعد صعود می کند؛ گویا تیم، “یکدست” شده و بهتر جواب می دهد.
چرا اینگونه می شود؟
من گمان می کنم دلایل زیر، سبب می شود تا فوق ستاره ها، جایگاهی در تیم های ملی نداشته باشند:
الف. فرصت کمی برای تمرین، هماهنگ شدن و طراحی استراتژی در تیم ملّی دارند؛
ب. تیمهای ملّی، اهداف کوتاه مدت دارند (جام ملّتها، جام جهانی، تدارکاتی و…)؛
ج. بازیکنان در تیم ملّی، به دنبال جذب در باشگاههای مطرح دنیا هستند؛ پس تلاش میکنند بهترین خود باشند نه بهترین برای تیم (به چشم سکوی پرتاب به تیم ملّی نگاه می کنند)؛
د. ستارگان و فوق ستارگان حاضر در تیمهای ملّی، خیلی مراقب هستند که آسیب ندیده تا بتوانند برای باشگاهی که عضو آن هستند، همچنان بازی کنند پس خبری از ریسک وجود ندارد!
هـ. چیزی به نام بازی به عشق پرچم که در سالهای قبل به وضوح میدیدیم، وجود ندارد یا کمرنگ شده است!
در کدام بازی دیدید که نیمار، مسی، رونالدو و… به آب و آتش بزنند؟ آن ها حتی وقتی توپ را در اختیار دارند، حاضر به دادن پاس گل هم نیستند! چون فوق ستاره، باید همواره به تنهایی بدرخشد.
چه درسی برای کسب و کار می گیریم؟
در کسب و کارهای ایرانی، برخی مدیران ارشد (مالکین کسب و کار)، عقیده دارند که اگر چند نیروی ماهر، کاربلد، توانمند و متخصص به مجموعه اضافه شود، مشکلات کاهش یافته، یک سازمان فوق ستاره می سازند که در آن مشکلات فعلی یا وجود ندارد یا در حداقل ممکن خواهد بود.
از سوی دیگر، کارکنان گمان می کنند اگر مدیر ارشد تغییر کرده و یک نفر متخصص مدیریت جای ایشان بنشیند، سازمان متحول شده و همه چیز بر وفق مراد خواهد شد.
هر دو دیدگاه، نگاه صفر و یک یا همان نگاه “فوق ستاره” حاکم در فوتبال است؛ چرا؟ چون ما از کودکی، با مفهوم “سیستم” و کاربرد آن آشنا نشده ایم. ما همواره به رقابت، جلو افتادن از رقیب، نمره بیشتر گرفتن از همکلاسی، رشته بهتر قبول شدن از دختر خاله، خانه بزرگ تر خریدن از باجناق و… دعوت شده ایم بدون اینکه سر سوزنی، نگاه سیستمی حاکم شده باشد.
علم سیستم می گوید:
رشد، توسعه، ترقی، پیشرفت یا حتی افول و شکست یک تیم، سازمان، خانواده و جامعه، متأثر از میزان رشد، ترقی، توسعه یا حتی افول و شکست متوازن میان تمام اعضای آن است!
به بیان ساده، محال است شما موتور مرسدس بنز کلاس S سال ۲۰۲۲ میلادی را روی پراید بگذارید و ناگهان، آن پراید تبدیل به لوکس ترین خودروی ساخت مرسدس بنز شود. چرا؟ چون سایر اجزای آن سیستم، تاب آوری موتور جدید، پیشرفته، قدرتمند و مدرن مرسدس بنز را ندارند.
با حضور یک یا چند متخصص در سازمان نیز، پدیده ای رایج رخ می دهد:
“سطح توانمندی و بهره وری افراد جدید، تا سطح ضعیف ترین فرد عضو آن گروه، پایین خواهد آمد.”
برای درک بهتر چرایی این رویداد، زنجیری را تصور کنید که از ۱۰۰۰ حلقه ی فولادی و مستحکم و یک عدد حلقه پلاستیکی تشکیل شده است! اگر این زنجیر را تحت فشار بگذارید، از کدام محل گسسته و فروپاشیده خواهد شد؟ بله! از همان محل حلقه ی پلاستیکی ضعیف. به همین دلیل، افراد توانمند، متخصص و ماهر، نمی توانند در حضور اعضای ضعیف تر، کار خاصی انجام دهند.
چه باید کرد؟
اولین و مهم ترین نکته این است که باید “زمان” را “هوشمندانه” صرف سازمان کنیم. یعنی توجه داشته باشیم که هیچ اصلاحاتی، بدون صرف زمان، به نتیجه نمی رسد. محال است شما امروز دانه ای در زمین کاشته و فردا محصول آن را برداشت کنید؛ به این اصل، “قانون مزرعه” در مدیریت گفته می شود؛ شاید دلیل اصلی شکست بسیاری از طرح های توسعه و… در کسب و کارهای ایرانی، عدم توجه و باور به این اصل باشد.
نکته دوم، ایجاد سازمانی متوازن به کمک “آموزش” همه ی اعضای آن است. اگر مدیران به تنهایی آموزش ببیند، با کارمندانی ضعیف مواجه هستند که آن ها را ناامید می سازد. اگر کارمندان به تنهایی آموزش ببینند، چشمشان را به مشکلات و نقاط ضعف مدیران باز کرده ایم و آغاز یک گرفتاری بزرگ تر در سازمان را شاهد خواهیم بود.
نکته سوم، فوق ستاره ها نباید “مجری” باشند! آن ها باید نقش “مربی”، “منتور” یا “مشاور” را ایفا کرده و تجارب، تکنیک ها و اصول اساسی را به تیم آموزش دهند.
سخن پایانی
در دنیای واقعی، سوپرمن، بتمن، هالک و… وجود ندارد! یا باید تغییر و اصلاح را از خودمان آغاز کنیم، یا همواره در هزارتوی تمام نشدنی مشکلات روزمره، گرفتار باشیم.
بدون دیدگاه