روزنوشت شماره یک: چگونه مدیران، خودشان را اخراج میکنند؟!
چون این اولین روزنوشت من است که مینویسم و منتشر میکنم، ابتدا لازم میدانم چند نکته عرض کرده و سپس به اصل ماجرا که مربوط میشود به درسهایی از انتخاب و استعفای مدیرعامل جدید استارباکس، آقای لکسمن ناراسمیهان خواهم پرداخت.
روزنوشت، محلی است برای نشر “نظرات کاملاً شخصی” من که فقط برای خودم محترم است و همه میتوانند آن را نقد، رد، تمسخر، تأیید و حتی تحقیر کنند؛ اینکه چرا مینویسم به علاقهام باز میگردد، معلمی و نویسندگی. در روزنوشتهایم جایی که لازم باشد خاطره یا داستانی از زندگی شخصی تعریف کنم، از اسامی مستعار (با اولویت جعفر و اصغر) بهره میگیرم پس تلاش نکنید شباهت یا سرنخ پیدا کنید.
نکته آخر در مورد روزنوشتهایم این است که اگر موضوع چالشی را بخواهم مطرح کنم که برای فحش خوردن عالی باشد، منابعی که از آنها الهام گرفتهام را لینک میدهم یا معرفی میکنم تا شما هم (شاید) قبل از فحش دادن یا نقد، با منابعی که بر اساس آنها قیاس میکنید، تطبیق بدهید، شاید فحشهای جذابتری گیرتان آمد.
وقتی خودمان، نامه اخراج خودمان را امضا میکنیم
آقای لکسمن ناراسمیهان (Laxman Narasmihan) فردی هندی – امریکایی است که او را به عنوان یک “مدیر بازرگانی” میشناسند. او روی صندلی آقای هوارد شولتزی نشست که تقریباً بیست و سه سال مدیرعامل استارباکس بود (Howard Schultz) اما به دلایلی، کمتر از یکسال روی این “صندلی” دوام آورد و رفت.
لکسمن ناراسمیهان، فارغالتحصیل مهندسی مکانیک و MBA است؛ همینجا صبر کنید، به یاد صحبت “هنری مینتزبرگ” افتادم که میگوید کسب و کارهای ما، به “مدیر” نیاز دارند نه افرادی که MBA و DBA خواندهاند. (هنری مینتزبرگ کیست؟)
لکسمن ناراسمیهان یک ویژگی دیگر هم داشت که برایم در این داستانِ آموزنده، پررنگ بود؛ او با شرکت مشاوره مدیریت مکنزی، ارتباط تنگاتنگ داشت. یعنی احتمالاً اگر لکسمن قرار بود به سبک ما ایرانیها پیج اینستاگرام خود را تأسیس کند، در Bio مینوشت: “بیزینس کوچ!” حالا نمیدانم از عبارت یک خردادماهی مغرور و… استفاده میکرد یا نه، اما تمام شاخصها برای استفاده از عبارت Business Coach در Bio اینستاگرام خود را داشت؛ هم MBA خوانده بود، هم مهندس بود و ادعای ساختار یافتگی ذهن داشت (آن هم مهندس مکانیک) و هم در حوزه مشاوره مدیریت با یک شرکت نام آشنا همکاری داشته است.
احتمالاً وقتی به سمت مدیرعامل استارباکس انتخاب شد، در حالیکه با خودش آهنگ هندی زمزمه میکرد و کمی حرکات موزون ضمیمه کرده و روبروی آینه، گره کرواتش را سفت میکرد، لبخندی زد و گفت: “برویم که این استارباکس لعنتی را متحول کنیم!” حالا این جمله را به چه زبانی گفت، نمیدانم چون او به شش زبان دنیا صحبت میکند.
وقتی به محیط و فضای حاکم، توجه نداریم
شرکتهای بزرگ و متوسط امریکایی پس از اینکه توسط ژاپنیها در حدود ۱۹۵۰ میلادی به بعد تحقیر و ورشکست شدند، تصمیم گرفتند کمی از رویکرد ارباب و رعیتی فاصله گرفته (بردهداری) و ادای ژاپنیها را در بیاورند؛ از آنجا که “هر کسی کو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش”، در دو دهه اخیر به تنظیمات کارخانه برگشته و کارفرماهای امریکایی بلایی به سر کارگران آوردند (و میآورند) که دوباره داستان اتحادیههای کارگری، اعتراضات و… رونق گرفته است.
در این میان، از سال ۲۰۲۱، جمعی از کارگران و کارکنان “استارباکس – Starbucks” در راستای جنبش بزرگتر کارگری به نام Workers United تصمیم گرفتند تا داستان اختصاصی خودشان را به موازات فضای بزرگ ایجاد شده، تشکیل داده و اسم آن را Starbucks Worker United بگذارند. اینجا میتوانید وبسایت اصلی جنبش و اینجا، وبسایت جنبش اختصاصی استارباکس را ببینید.
در چنین فضا و جوی که کارگران چشم به یک خطا از سمت مدیران یا هیئتمدیره دوختهاند، آقای ناراسمیهان در یک مصاحبهی عجیب (اینجا متن آن را بخوانید) تلاش میکند از خودش یک چهرهی موفق، خاص، استثنایی و منطبق بر اصول و استانداردهای مدیریتی بسازد که بخش عمده آن را، مدیون MBA خواندن و همکاری با شرکت مشاور است. در یک ژست “من الگوی خوبی برای مدیران هستم” به فورچون میگوید:
“من عمیقاً تعادل بین کار و زندگی را رعایت میکنم؛ حتماً ۱۵۰ تا ۲۵۰ دقیقه در هفته ورزش میکنم؛ از ساعت شش بعد از ظهر به بعد، از پاسخ دادن به تماسهای کاری خودداری کرده و معمولاً از ساعت ۱۴:۰۰ به بعد، قهوه نمینوشم!”
او تلاش کرده یک چهره گوگولی، تمیز، با دیسیپلین و حرفهای از خود نمایش دهد؛ اینکه تأکید دارد زمان ورزش کردن خود را به دقیقه اعلام کند، ناشی از همان ژست پرسونال برندینگ است.
به قول محمدرضا شعبانعلی، حالا که اینقدر رعایت تعادل بین کار و زندگی برایت مهم است، بهجای ساعت ۱۸:۰۰ به بعد، تمام روز را میتوانی در کنار خانواده باشی!
وقتی هیجان زده تصمیم میگیریم
یکی از اعضای اتحادیه کارگری اختصاصی استارباکس، در حمایت از غزه توییتی منتشر کرد که خیلی زود حذف شد؛ استارباکس به همین بهانه، شروع به شکایت از این جنبش کرد و داستان لوگوی آنها مطرح شد. آدم عاقل، به توئیتی که از سوی یک جنبش هیجانزده منتشر شده و زود پاک میشود، واکنش هیجانی نشان نمیدهد؛ حداقل این موضوع را در سرفصل هوش هیجانی دوره MBA آموزش میدهند؛ نمیدهند؟!
این شکایت احمقانه، یک دو قطبی بزرگ ایجاد کرد که باعث شد جنبش کارگران استارباکس که هیچکس جز خودشان آن را نمیشناخت، در تیتر اول رسانههای دنیا قرار گرفته و معروف شود (مثلاً اینجا را ببینید)، مدیران استارباکس هم به تلاش برای سرکوب حمایتها متهم شوند و سیل عظیمی از مسلمانان، این برند را تحریم کنند.
اگر به تازگی مدیر شدهاید، تلاش نکنید با رفتارهای هیجانی و بزرگ، خود را مطرح کنید؛ این رفتارها معمولاً به این سبب رخ میدهد که طرف چون چیز دیگری برای ارائه ندارد، میخواهد با شومنی یا نمایش، تمرکز را روی خودش حفظ کند. مثلاً فردی که تا دیروز با دمپایی و جوراب سفید در سازمان قدم میزد، امروز که سمت مدیریتی گرفته، اگر دکمه سر آستین بزند و کفش ورنی بپوشد، بیشتر او را مسخره میکنند تا تشویق!
این رفتار هیجانی مدیران استارباکس، تا جایی لطمه زد که خیلی از شعبههای استارباکس در کشورهای مسلمان خلوت شد؛ مدیران از پرسنل خواستند در ساعتی از زمان کاری، خودشان پشت میزها نشسته و قهوه بخورند تا گندی که بالا آمده، خیلی هم جلب توجه نکند.
این موج تحریم، کاهش درآمد و بیکار شدن تعداد زیادی کارگر استارباکس را بگذارید در کنار شکایت مدیران از اتحادیه آنها و سخنرانی آقای گوگولی که تأکید دارد من از ساعت ۱۸:۰۰ به بعد، پاسخ تماسهای کاری را نمیدهم و هر هفته ۱۵۰ الی ۲۵۰ دقیقه ورزش میکنم.
شما ممکن است نتیجهگیری اشتباه از این یادداشت داشته باشید
اگر شما مدیر هستید (یا قرار است بشوید) و این یادداشت را میخوانید، سریع به خود میگویید: “دیدی درس خوندن و مدیریت خوندن فایده نداره؟ آدم باید هوش مدیریتی داشته باشه که من دارم!”
یکی دیگر از سوء برداشتها، احتمالاً این است: “پس اینکه مثل تراکتور از پنج صبح تا دوازده شب در اتاقم مشغول کار کردن باشم، خیلی هم خوب است! دیدی این مرتیکه چه بلایی بر سرش آمد؟!”
دهها سوء برداشت دیگر از این یادداشت و اتفاق محتمل است و برای همین تصمیم گرفتم، شفاف، درسی که از این رویداد گرفتم را بنویسم تا شما برداشت شخصی نکنید!
۱. آدمی که عاشق کارش باشد، تعادل بین کار و زندگی را از فحش بدتر میداند؛ این کار کردن اما به معنای ورود به جزییات، دخالت در کار بقیه و یک تنه بار کسب و کار را بر دوش کشیدن و آسیب رساندن به سیستم نیست؛ هر کسی در جایگاه خودش آنقدر کار برای انجام دادن دارد که فرصت ورود به سایر حوزهها را نداشته باشد. مثلاً مطمئن باشید مدیری که به جزییات یک فرم طراحی شده برای امور روزانه ورود میکند، در حقیقت از بیسوادی خودش در حوزه مدیریت فراری است و بهترین سنگر برای پناه گرفتن از تبعات این بیسوادی را، همان گیر دادن به فرم میداند؛
۲. ژست نگیریم؛ خود واقعی باشیم؛
۳. گول مدرک و certificate را نخوریم؛ آنقدر در این دنیا دکتر و مهندس بیسواد داریم که اگر “مدرک دستشان” را بگیرید، از گشنگی خواهند مرد که آدم بیکار در حالت عادی نداریم؛
۴. تفکر سیستمی داشته باشیم؛ در شرایطی که پشت میز مدیریت قایم شده و درکی از فضا نداریم، مهم نیست با شرکت مشاوره مکنزی همکاری داشتهاید، مدرک MBA هاروارد دارید، از ساعت ۱۴:۰۰ به بعد قهوه نمینوشید و شب حتماً باید کرم دور چشم استفاده کنید که بهتر بخوابید! مهم این است که اول شرایط را درک و سپس بنا به اقتضا، از دانش و علم مدیریت برای اخذ بهترین تصمیم، بهره بگیریم؛ بدیهی است که وقتی من و شما بویی از دانش روز مدیریت نبرده و آن را دنبال نمیکنیم، وارد پروسه سعی و خطا شده و بر اساس شانس تصمیم میگیریم؛
۵. مهم نیست MBA خواندهاید و خودتان با شرکت مشاوره همکاری داشتهاید؛ وقتی در سمت “اجرایی قرار گرفتید”، به مشاوری نیاز دارید که سیستم را ببیند، نه میز، صندلی و سود سهام آخر سال را؛
۶. شما به عنوان مدیر یا فردی که بعداً مدیر میشود، شانس داشتید این رویداد را بخوانید!
پایان
دوازدهم شهریورماه ۱۴۰۳
ساعت ۱۱:۳۵ روز دوشنبه
بدون دیدگاه