سایبرنتیک چیست و چگونه به عنوان
موتور محرک تفکر سیستمی، مدیریتِ
پیچیدگی را متحول کرد؟
سایبرنتیک، ریشهها و تولد یک
دانش میانرشتهای
دانش سایبرنتیک را میتوان به مثابه رودخانهای دانست که در قرن بیستم، علوم مجزا و منفک از هم را به یکدیگر پیوند داد و مسیر حرکت تفکر سیستمی را برای همیشه تغییر داد. تولد این دانش، نه یک کشف تصادفی، بلکه پاسخی ضروری به یک نیاز عمیق در دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ میلادی بود؛ نیاز به درک اصول مشترکی که بر رفتار سیستمها در حوزههای به ظاهر نامرتبط از مکانیزم هدایت موشکهای جنگی گرفته تا فرآیندهای عصبی یک موجود زنده، حاکم است. ریشه این واژه باید در عمق زبان یونانی جستجو شود؛ جایی که کلمه “کایبرنتیس” (Kybernetes) به معنای “سکاندار”، “راهنما” یا “حاکم” متولد شد. این ریشهشناسی به روشنی هدف اصلی این دانش را تبیین میکند، مطالعهی اصول هدایت، کنترل و مدیریت در سیستمها. مغز متفکر پشت این انقلاب فکری، نوربرت وینر، ریاضیدان برجسته آمریکایی بود که در بحبوحه جنگ جهانی دوم، به دنبال یافتن راههایی برای پیشبینی و کنترل سیستمهای هدفگیر خودکار بود. وینر دریافت که اصول حاکم بر تصحیح خطا در یک سیستم مکانیکی، شباهت حیرتانگیزی به فرآیندهای عصبی مغز انسان برای یادگیری و تنظیم دارد. این کشف بنیادین، منجر به انتشار کتاب معروف او در سال ۱۹۴۸ شد که به طور رسمی، سایبرنتیک را به عنوان علم کنترل و ارتباطات در حیوانات و ماشینها معرفی کرد. این دانش با عبور از مرزهای سنتی علوم، پلی میان زیستشناسی، مهندسی، ریاضیات و علوم اجتماعی زد و نشان داد که اصول سیستمهای خودتنظیم جهانی هستند.
محوریت مفهوم حلقههای بازخورد
(Feedback Loops)
مفهوم حلقههای بازخورد (Feedback Loops) را میتوان قلب تپنده و محور اصلی دانش سایبرنتیک دانست؛ مفهومی که تفکر سیستمی را از زنجیرهی علیّت خطی رها ساخت. تا پیش از سایبرنتیک، علم عمدتاً بر علیّت ساده و خطی تمرکز داشت، عمل الف منجر به نتیجه ب میشود. اما سایبرنتیک نشان داد که در یک سیستم هدفمند، نتیجه ب به نوبه خود به ورودی الف باز میگردد تا عملکرد بعدی را تنظیم کند. این چرخه بازخورد، میتواند به دو شکل اصلی عمل کند. بازخورد متعادلکننده یا Balancing Feedback که سیستم را به سمت یک هدف یا تعادل هدایت میکند (مانند ترموستات که دما را ثابت نگه میدارد) و بازخورد تقویتکننده یا Reinforcing Feedback که تغییرات را تشدید و رشد نمایی ایجاد میکند (مانند نرخ زاد و ولد که جمعیت را به سرعت افزایش میدهد). شناخت این حلقههای بازخورد، انقلابی در مدیریت سیستمهای خودتنظیم پدید آورد. سایبرنتیک توانست توضیح دهد که چگونه رفتارهای غیرمنتظره، نوسانات یا شکستهای سیستمی، نه ناشی از نقص قطعات، بلکه حاصل ساختار اتصال حلقههای بازخورد هستند. این درک ساختاری، بهویژه برای تحلیل مدیریت پیچیدگی، حیاتی بود و بنیان فکری برای توسعههای بعدی در حوزه تفکر سیستمی را فراهم کرد. در واقع، هر جا که کنترلی اعمال میشود یا هدفی پیگیری میگردد، سایبرنتیک با ابزار حلقههای بازخورد، به ما کمک میکند تا سازوکار پنهان سیستم را کشف کنیم.
اهمیت قانون تنوع مورد نیاز اَشبی یا
Ashby’s Law of Requisite Variety
یکی از اصول مسلم و کاربردی سایبرنتیک که در طول زمان اهمیت خود را در مدیریت پیچیدگی حفظ کرده، قانون تنوع مورد نیاز اَشبی (Ashby’s Law) است. ویلیام راس اَشبی، یکی از چهرههای کلیدی در توسعه این علم، بیان داشت که برای کنترل یک سیستم، کنترلکننده باید حداقل به اندازه خود سیستم تنوع داشته باشد. به عبارت ساده، اگر یک مدیر (کنترلکننده) یا یک سیستم مدیریتی، تنها دارای سه راهکار برای مقابله با پنج نوع اختلال مختلف در محیط باشد، نمیتواند سیستم را به طور مؤثر مدیریت کند و دو نوع اختلال کنترل نشده باقی خواهند ماند. این قانون، یک چالش اساسی و یک نقشه راه برای طراحان سیستمها و متخصصان تفکر سیستمی مطرح میکند: مقابله با پیچیدگی سیستم محیطی، نیازمند افزایش پیچیدگی درونی سیستم مدیریت است. مدیران نمیتوانند با قوانین و ساختارهای ساده، یک محیط پرنوسان و پیچیده را مدیریت کنند؛ بلکه باید به سازمان خود امکانات، دانش، مدلهای ذهنی متنوع و انعطاف لازم برای پاسخگویی به گستره وسیعی از چالشها را بدهند. درک این قانون، مرز میان سایبرنتیک مرتبه اول (که به دنبال سادهسازی کنترل بود) و سایبرنتیک مرتبه دوم (که به دنبال گنجاندن و مدیریت پیچیدگی است) را به وضوح ترسیم میکند و یکی از کلیدیترین مفاهیم برای هر فردی است که در پی درک واقعی سیستمهای خودتنظیم است.

نقطه اتصال سایبرنتیک و تفکر سیستمی
دانش سایبرنتیک در واقع، زیربنای منطقی و ریاضیاتی تفکر سیستمی مدرن را بنا نهاد. تا پیش از ظهور این علم، واژه “سیستم” بیشتر یک مفهوم انتزاعی بود، اما سایبرنتیک با ارائهی مفاهیم عینی و قابل اندازهگیری مانند حلقههای بازخورد (Feedback Loops) و کنترل (Control)، سیستم را به یک موجودیت فعال، خودتنظیم و دارای هدف تبدیل کرد. درک این نکته که چگونه یک سیستم با استفاده از بازخورد، خطاهای خود را تصحیح میکند و خود را به سوی یک هدف مشخص هدایت میکند، همان چیزی بود که دیدگاه تقلیلگرایانه حاکم بر علوم را به چالش کشید. سایبرنتیک نشان داد که برای درک رفتار یک سیستم، نباید صرفاً به اجزای منفرد آن نگاه کرد، بلکه باید به روابط و ارتباطات میان آن اجزا توجه کرد. این تمرکز بر روابط و الگوهای تعاملی، هسته اصلی هر نقشه راه و متدولوژی در تفکر سیستمی معاصر را تشکیل میدهد و به یک مشاور کسب و کار ابزاری برای تحلیل پویاییها و الگوهای غیرخطی ارائه میدهد.
سیستم به مثابه یک موجودیت خودتنظیم
مفهوم سیستم به مثابه یک موجودیت خودتنظیم یا همان Self-Regulating Entity، ارمغان اصلی سایبرنتیک برای تفکر سیستمی بود. این ایده، سیستم را از یک ساختار ایستا خارج کرد و آن را به موجودی پویا تبدیل ساخت که به صورت مستمر، وضعیت خود را در برابر محیط سنجیده و اقداماتش را تصحیح میکند. در این چارچوب، رفتار سیستم نه از طریق فرمانهای دستوری، بلکه از طریق قوانین درونی و مکانیسمهای بازخورد هدایت میشود. این خودتنظیمی، کلید بقا و انطباقپذیری در مواجهه با پیچیدگی سیستم است. برای مثال، اگر یک سازمان (به عنوان سیستم) با کاهش فروش مواجه شود، حلقههای بازخورد داخلی فعال میشوند تا فرآیندهای بازاریابی را تشدید کرده یا کیفیت محصول را بازبینی کنند تا سیستم دوباره به تعادل (هدف فروش) برسد. درک این فرآیندهای سیستمهای خودتنظیم برای هر مشاور کسب و کار حیاتی است، چرا که نشان میدهد دخالتهای بیرونی که ساختار بازخورد را نادیده میگیرند، نه تنها مفید نیستند، بلکه میتوانند کارایی سیستم را مختل سازند.
کاربردهای استراتژیک سایبرنتیک در واقعیت
کاربردهای سایبرنتیک محدود به آزمایشگاههای علمی نیست، بلکه به صورت استراتژیک و عمیق، در تمام حوزههای مدیریت پیچیدگی، از فناوری تا سازماندهی انسانی، ریشه دوانده است. این دانش به دلیل تمرکز بر اصول جهانی حلقههای بازخورد و سیستمهای خودتنظیم، به ابزاری اساسی برای هر مشاور کسب و کار تبدیل شده است که با پیچیدگی سیستم سر و کار دارد. در عصر اطلاعات و ارتباطات شبکهای، که فرآیندها دیگر خطی و قابل پیشبینی نیستند، سایبرنتیک نقش یک نقشه راه را ایفا میکند تا به سازمانها بیاموزد چگونه میتوانند به طور خودکار، به نوسانات محیطی پاسخ دهند. در حوزه مدیریت سیستمها، کاربرد سایبرنتیک فراتر از طراحی سیستمهای اطلاعاتی صرف میرود؛ این دانش، سازمانها را برای رسیدن به وضعیت سازمان یادگیرنده آماده میسازد. سازمان یادگیرنده، سیستمی است که بهطور مستمر، رفتار خود را بر اساس نتایج عمل (بازخورد) تنظیم میکند. این فرآیند، مستقیماً از قوانین سایبرنتیک پیروی میکند و این امکان را فراهم میسازد که به جای واکنشهای دستوری و کند، سیستمهای داخلی با سرعتی متناسب با محیط خود انطباق یابند. این دیدگاه، بهویژه با معرفی قانون تنوع مورد نیاز اَشبی، به مدیران یادآوری میکند که سیستمهای مدیریتی باید برای مقابله با تنوع بالای بازار و فناوری، پیچیدگی و تنوع درونی خود را افزایش دهند. بنابراین، سایبرنتیک ابزاری استراتژیک است که تئوری تفکر سیستمی را به عمل تبدیل کرده و تضمین میکند که ساختار سازمان، توانایی لازم برای هدایت خود در آبهای پرتلاطم پیچیدگی سیستم را داراست.
سایبرنتیک و هوش مصنوعی
یکی از ملموسترین کاربردهای سایبرنتیک، در توسعه هوش مصنوعی، رباتیک و سیستمهای خودکار نهفته است. سایبرنتیک از ابتدا به دنبال فهم این بود که چگونه ماشینها میتوانند رفتار هدفمند داشته باشند. مفاهیم سایبرنتیک، بهویژه حلقههای بازخورد و سیستمهای خودتنظیم، مبانی تئوریک لازم برای طراحی سیستمهایی را فراهم کرد که میتوانند خطاهای خود را تصحیح کنند، از محیط بیاموزند و به سمت یک هدف پیش بروند. از یک ترموستات ساده که دمای اتاق را کنترل میکند تا الگوریتمهای پیچیده یادگیری ماشین که امروزه در پلتفرمهای دیجیتال اطلاعات را فیلتر میکنند، همگی بر اساس اصول سایبرنتیک طراحی شدهاند. این دانش، به مهندسان اجازه داد تا پیچیدگی سیستمهای فنی را مدیریت کرده و ماشینهایی بسازند که قادر به تصمیمگیریهای هوشمندانه باشند.

مدیریت سایبرنتیک: از سازمان به مثابه
یک ماشین تا سازمان یادگیرنده
در حوزهی مدیریت، سایبرنتیک یک انقلاب مفهومی ایجاد کرد. مدیریت سایبرنتیک با استفاده از قانون تنوع مورد نیاز اَشبی و نظریهی حلقههای بازخورد، سازمان را نه به عنوان مجموعهای از بخشهای ثابت، بلکه به عنوان یک سیستم عصبی زنده میبیند. این دیدگاه، بهویژه در توسعه سیستمهای اطلاعاتی مدیریت (MIS) و نظریهی سازمانهای یادگیرنده (مانند کارهای پیتر سنگه) نقش کلیدی داشت. مشاور کسب و کار با رویکرد سایبرنتیک، سازمان را تشویق میکند تا فرآیندهای داخلی خود را برای جمعآوری و پردازش اطلاعات (بازخورد) بهینهسازی کند تا بتواند به سرعت به تغییرات بازار (پیچیدگی محیطی) پاسخ دهد. این نوع مدیریت، بر انعطافپذیری ساختاری و خودکنترلی درونی تأکید دارد، نه بر قوانین بیرونی و دستوری. این همان مسیری است که نقشه راه سازمانهای پیشرو را به سوی موفقیت در مواجهه با پیچیدگی سیستم سوق میدهد.
گذار پارادایمی و افق سایبرنتیک مرتبه دوم
با وجود موفقیتهای چشمگیر سایبرنتیک مرتبه اول در مهندسی و مدیریت فرآیندهای مکانیکی، این رویکرد در مواجهه با ماهیت غیرخطی و انسانی سیستمهای اجتماعی به بُنبست رسید. محدودیت اصلی، فرض ناکارآمد وجود ناظر بیرونی و بیطرف بود. در سیستمهای انسانی، مدیر یا مشاور کسب و کار نمیتواند خارج از میدان عمل ایستاده و بدون تأثیرگذاری، سیستم را کنترل کند؛ هر عمل مشاهده و مداخله، خود، واقعیت سیستم را تغییر میدهد. این نارسایی و توهم کنترل که نادیده گرفتن سهم ناظر در پیچیدگی سیستم ایجاد میکرد، مسیر را برای یک انقلاب فکری گشود. این گذار فکری، تولد سایبرنتیک مرتبه دوم بود؛ دانشی که بر مفهوم خودبازتابندگی و ناظر در سیستم بنا نهاده شد. برخلاف مرتبه اول که بر کنترل تأکید داشت، مرتبه دوم به دنبال فهم مشترک و بازاندیشی در شیوهی مشاهده است. این افق جدید، عمیقترین سطح از تفکر سیستمی را برای سازمانها فراهم میسازد و ما در مقالهای مجزا با عنوان “سایبرنتیک مرتبه دوم: ناظر در سیستم و رهایی از توهم کنترل” به طور مفصل به تحلیل این پارادایم و کاربردهای استراتژیک آن پرداختهایم.
محدودیتهای سایبرنتیک مرتبه اول
محدودیت اصلی سایبرنتیک مرتبه اول، فرض وجود ناظر بیرونی و بیطرف بود؛ فرضیهای که در تحلیل یک ماشین یا یک سیستم مکانیکی ایستا کاملاً کارآمد است. اما در محیطهای زنده، پویایی و انسانی مانند یک سازمان یا یک گروه اجتماعی، این فرض هرگز صدق نمیکند. در این فضاها، مدیری که سیستم را مشاهده و تلاش به کنترل آن میکند، خود دیگر یک عنصر جدا نیست، بلکه بهطور فعال در حال تغییر روابط درونی، فرهنگ و مدلهای ذهنی سیستم است. به عبارت دیگر، او در حال مشاهدهی سیستمی است که با حضور و مداخله او تغییر کرده است. این وضعیت منجر به یک توهم کنترل خطرناک میشود؛ ناظر بیرونی فکر میکند که با داشتن دادههای ورودی، میتواند خروجی را پیشبینی کند، در حالی که فراموش کرده است که سیستم انسانی، خودبازتابنده است و به اقدام ناظر واکنش نشان میدهد. این نارسایی و نادیده گرفتن سهم ناظر در پیچیدگی سیستم، اغلب منجر به راهحلهایی میشود که در کوتاهمدت آرامش بخش هستند اما در بلندمدت شکست میخورند زیرا تأثیر ناخواسته و ناآگاهانه ناظر بر سیستم در نظر گرفته نمیشود. این شکستها و عدم توانایی در مدیریت واقعیتهای چندگانه بود که مسیر را برای یک انقلاب فکری جدید در تفکر سیستمی هموار ساخت و لزوم معرفی یک دیدگاه عمیقتر را تأیید کرد.

ورود به قلمرو سایبرنتیک مرتبه دوم
سایبرنتیک مرتبه دوم یا Second-Order Cybernetics، با پذیرش این که ناظر خود بخشی از سیستم است و بر آن تأثیر میگذارد، یک جهش فکری بنیادین را رقم زد. این قلمرو جدید، دیگر به دنبال کنترل نیست؛ بلکه به دنبال فهم مشترک و بازتاب (Reflection) است. این دیدگاه، ناظر را تشویق میکند تا نه تنها سیستم را مشاهده کند، بلکه فرآیند مشاهدهی خود را نیز مشاهده کرده و مدلهای ذهنی خود را زیر سؤال ببرد. این همان چیزی است که به سازمانها قابلیت خودبازتابندگی و یادگیری دوبل را میدهد. سایبرنتیک مرتبه دوم، با تأکید بر مدلهای ذهنی و واقعیتهای چندگانه، عمیقترین سطح از تفکر سیستمی را برای مدیریت پیچیدگی سیستمهای انسانی و اجتماعی فراهم میکند.
سیستمسازی، توهم کنترل سایبرنتیک
مرتبه اول و فاجعهی خروج مدیر از
پیچیدگی سیستم کسب و کار
در سالهای اخیر، موجی با عنوان «سیستمسازی» در فضای تجاری باب شده است که وعدهی فریبندهی آزادی مطلق مدیر و خودکارسازی کامل سازمان را میدهد (فردی که یک صفحه در مورد سیستم، تفکر سیستمی و سایبرنتیک اطلاعات داشته باشد، درگیر این معضل فریبنده و کلاهبردارانه نمیشود). این ایده که یک مشاور کسب و کار میتواند ساختاری چنان بینقص ایجاد کند که مدیر ارشد بتواند برای همیشه از پیچیدگی سیستم خارج شود، نه تنها در تقابل با واقعیت، بلکه در تعارض مستقیم با اصول بنیادین تفکر سیستمی است. این ادعا، در حقیقت یک بازگشت خطرناک به دوران منسوخ شده سایبرنتیک مرتبه اول است که سیستم را به مثابه یک ساعت مکانیکی میدید که میتوان آن را یک بار کوک کرد و رها ساخت. تفکر سیستمی به ما میآموزد که سازمان، زنده و پویا است؛ نه یک ماشین مرده. بر اساس اصول سایبرنتیک مرتبه دوم، مدیر، به عنوان ناظر اصلی سیستم، هرگز نمیتواند بیطرف باشد و با عمل مشاهده یا حتی با غیبت خود، بر مدلهای ذهنی و رفتار سازمان تأثیر میگذارد. ادعای خروج کامل مدیر، چیزی جز یک توهم کنترل نیست که سازمان را به سمت فاجعه هدایت میکند. سیستمی که برای سادگی بیش از حد طراحی شده، بر اساس قانون تنوع مورد نیاز اَشبی، قدرت انطباق با تنوع و پیچیدگی سیستم محیطی را از دست میدهد. وظیفهی مدیر واقعی، نه فرار از این پیچیدگی، بلکه ارتقاء نقش خود از یک فرمانده به یک تدبیرگر (Governance Designer) است؛ یعنی درگیر شدن در سطح بالاتری از طراحی ساختارهای حلقههای بازخورد و مهندسی مدلهای ذهنی برای رسیدن به یک خودتنظیمی پایدار.
توهم سیستمسازی و تناقض
با علم: درک با یک مثال
برای درک شفاف و کامل این تناقض، میتوانیم شرکت فرضی «توسعه فناوری پارسا» را در نظر بگیریم که طبق اصول رایج سیستمسازی، مدیرعامل آن، مهندس احمدی، تصمیم به خروج کامل از مدیریت عملیاتی گرفته است. طبق نقشه راه سیستمسازی، تمام فرآیندها، از بازاریابی گرفته تا استخدام، با جزییات کامل استانداردسازی و خودکار شدهاند تا سیستم بتواند بدون حضور او به کار خود ادامه دهد. این سیستم به خوبی کار میکند تا زمانی که یک پیچیدگی سیستم ناگهانی رخ میدهد، یک رقیب جدید با فناوری بلاکچین وارد بازار شده و مدل کسبوکار سنتی پارسا را به چالش میکشد. سیستم خودکار پارسا که بر اساس حلقههای بازخورد تعیینشده برای فرآیندهای قدیمی طراحی شده، قادر به مشاهده و تفسیر این تهدید پارادایمی جدید نیست. در این نقطه، توهم کنترل سایبرنتیک مرتبه اول آشکار میشود. سیستم خودکار، فقط دادههای ورودی را با استانداردها مقایسه میکند، اما توانایی بازاندیشی در مورد خود استانداردها و مدلهای ذهنی حاکم بر سازمان را ندارد. اگر مهندس احمدی واقعاً از سیستم خارج شده باشد، هیچ ناظر سیستمی فعالی وجود ندارد که بتواند این واقعیت جدید را تفسیر کرده و دستور به تغییر ساختار (نه صرفاً فرآیند) دهد (آقای احمدی فقط بر صحت انجام کارها نظارت دارد). بر اساس تفکر سیستمی و قانون تنوع مورد نیاز اَشبی، سیستم پارسا فاقد تنوع لازم برای پاسخگویی به پیچیدگی رقیب جدید است. در نتیجه، این شرکت، به جای انطباق، به دلیل اعتقاد کورکورانه به خودکار بودن مطلق سیستمها، دچار جمود شده و در نهایت مغلوب میشود. این مثال نشان میدهد که سیستمسازی واقعی، نه حذف مدیر، بلکه مهندسی حضور آگاهانه او در فرآیندهای بازاندیشی و مدیریت پیچیدگی است.
عبور از توهم خودکارسازی،
گام نهایی در مرجعیت تفکر سیستمی
آنچه در این تحلیل جامع از سایبرنتیک و تفکر سیستمی آموختیم، یک حکم علمی و قابل دفاع برای هر مشاور کسب و کار یا مدیری است که میخواهد مؤثر عمل کند، رهایی از توهم کنترل گذشته و پذیرش مسئولیت مدیریت پیچیدگی سیستم. اگرچه مفهوم «سیستمسازی» در سطح تجاری با وعدهی خروج مدیر فریبنده به نظر میرسد، اما این ایده در واقع یک مسیر انحرافی خطرناک است که سازمان را به سوی سادگی مفرط و آسیبپذیری ساختاری هدایت میکند. بر اساس اصول سایبرنتیک مرتبه دوم، ما به این درک رسیدهایم که مدیر نه میتواند و نه باید از سازمان جدا شود؛ بلکه باید نقش خود را در سطح بالاتری از طراحی و تدبیر (Governance) تعریف کند. نقشه راه موفقیت در دنیای امروز، دیگر بر اساس قوانین سفت و سخت تعیین نمیشود، بلکه بر توانایی سازمان در خودبازتابی و انطباقپذیری بنا نهاده شده است. برای کسب مرجعیت در حوزه خود و تضمین پایداری، سازمان باید از فرآیندهای مکانیکی دست بردارد و سیستمهایش را به ماشینهای یادگیرنده تبدیل کند. این کار مستلزم آن است که مدیر به طور آگاهانه در حلقههای بازخورد سیستم درگیر شده، مدلهای ذهنی حاکم را به چالش بکشد و ساختارهایی را طراحی کند که از طریق مشارکت جمعی، تنوع مورد نیاز برای مقابله با پیچیدگی سیستم محیطی را فراهم سازد. تنها با پذیرش این حقیقت که ما ناظرانی درگیر هستیم و در خلق واقعیت سیستم سهم داریم، میتوانیم از توهم کنترل رهایی یافته و سازمانهایی بسازیم که نه تنها در دنیای پرنوسان بقا مییابند، بلکه از پویایی آن برای رشد و نوآوری استفاده میکنند. نکته مهم دیگر، انتظار از مشاور کسب و کار است. ما (بهعنوان مدیر یا مالک)، نمیتوانیم از فرد، تیم یا گروه مشاور بخواهیم دور از سیستم ایستاده و آن را رصد کند، سپس بر اساس برداشتها، مشاوره بدهد! این یک درخواست ضدعلم است که با سایبرنتیک مرتبه دوم در تضاد کامل قرار دارد (این مقاله را بخوانید). مشاور باید عضوی از سیستم تلقی شده چرا که حتی حضور او، در رفتار سیستم تغییر ایجاد میکند (برای درک بهتر، کتاب از صفر به یک پیتر ثیل را بخوانید).

