معرفی کتاب های کاربردی در حوزه مدیریت و توسعه فردی

معرفی کتاب های مفید در حوزه مدیریت و توسعه فردی


چطور کتاب بخوانیم؟ چه کتابی بخوانیم؟

انتشار اولیه: ۰۵ آبان‌ماه ۱۴۰۳ | ویرایش اول: ۲۲ شهریورماه ۱۴۰۴

گمان می‌کنم (امیدوارم اشتباه نکرده باشم) که پس از مطالعات گوناگون و انتشار حدود ۱۶ کتاب تخصصی در حوزه مدیریت و سیستم‌ها، در کنار گذشت بیش از شش سال عضویت در “اهل قلم”، بتوانم چند خطی در مورد “کتاب خواندن” و “چگونه کتاب خواندن”، نظر شخصی خود را بنویسم. برای این کار، مدت زیادی فکر کردم و به چند مرجع معتبر که چندین برابر من کتاب خوانده و به‌نوعی، کتابخانه سیّار محسوب می‌شوند، مراجعه کردم تا با خطای کمتری بنویسم. ممکن است در طول زمان، این یادداشت را ویرایش کنم به همین دلیل، برای هر نسخه ویرایش شده، تاریخ درج خواهم کرد.

چندسال قبل، خیلی مرسوم بود که جامعه ایرانی را محکوم کنیم به کتاب نخوان بودن. اگر می‌خواستیم روشنفکر به‌نظر برسیم یا به‌نوعی، کتاب‌خوان بودن خود را در فرق سر طرف مقابل بکوبیم، حتماً در یک جمله معترضه، گاهی با نیشخند یا با حالت تأسف، آمار پایین سرانه مطالعه کشور را برای مخاطب مرور، با تأکید بر اینکه خودمان از شش ماهگی کتاب می‌خواندیم، ام‌الامراض جامعه را به کتاب نخواندن ارتباط داده و سریع، دو کتاب هم به مخاطب معرفی می‌کردیم. مدتی هم مرسوم شده بود که فنجان قهوه (یا چای) در کنار کتابی گذاشته، جمله فلسفی سنگین و عمیقی نوشته و برای استوری اینستاگرام آپلود می‌کردیم تا مخاطب هم بداند که ما سخت مشغول مطالعه هستیم و واتِ روشنفکری ما، هنوز کم نشده. تب و تاب این حرکت آنقدر زیاد شد که دختر خانم جوانی، در حالیکه با کفش روی صندلی اتوبوس شهری نشسته بود، تصویر خود را در حال خواندن کتاب بیشعوری، منتشر کرده، غافل از اینکه همین تصویر، مصداق یک رفتار بیشعورانه بود. مِنّت خدای را عزَّ وَ جَلّ که از این دوره فاصله گرفتیم آن هم به این دلیل که در اکسپلور اینستاگرام گرفتار شدیم. حالا می‌شود کمی به دور از هیجان‌زدگی آن دوران، در مورد کتاب و کتاب‌خوانی نوشت و کمی مطمئن شد که تحت تأثیر آن ارقام، هجمه و انتقاد نیستیم، خوشبختانه کمتر کسی هم “کتابِ خوب” می‌خواند.

افول مفهوم، ظهور رؤیا فروشان

سال‌های زیادی (حداقل ده سال)، هر جمعه صبح به محل برگزاری جمعه‌بازار کتاب مشهد مراجعه کرده و تا ظهر، آنجا مشغول دیدن، خواندن و خرید کردن بودم تا اینکه از سال ۱۳۹۶ به بعد، متوجه شدم جمعه بازار کتاب، به جولانگاه کتاب‌های زرد، پوچ و مجموعه اباطیل روانشناسی اینستاگرامی تبدیل شده، به زحمت می‌توان کتابِ خوب در آنجا پیدا کرد. به پردیس‌های کتاب مراجعه کردم، قفسه‌ها سرشار از موهومات حیرت‌انگیز و درختانی که بی‌گناه تن به قلم نابخردانی داده بودند که می‌خواستند بقیه را ارشاد کنند. “خودت باش جعفر”، “به خودت بیا حشمت”، “پدر اصغر، پدر رحمت”، “بشین یک گوشه فقط فکر کن تا پولدار بشی”، “هنر رندانه به کتف چپ گرفتن” و از این دست مزخرفات پوچ که به ما وعده می‌داد با صرف وقت و زحمت کمتر، می‌توانیم دنیا را به تسخیر خود بگیریم. جالب است در یک نوبت مراجعه به پردیس کتاب مشهد، خیلی اتفاقی متوجه شدم که مجموعه خاطرات پیتر دراکر، زیر مانیتور فروشنده قرار گرفته تا ارتفاع آن را تنظیم کند؛ از معدود کتاب‌های خوبی که در پردیس یافت می‌شد.

از نمایشگاه کتاب تهران هم که لازم نیست برایتان بگویم، مرکز قرارهای عاشقانه، استودیو عکاسی ژست روشنفکری، مرکز مصرف سیب‌زمینی سرخ شده و معرکه‌گیری نویسندگانی که تازه با صنعت Copy و Paste آشنا شده بودند. حالا چطور باید کتاب خوب پیدا می‌کردیم وقتی بهاره رهنما هم نویسنده شد بود؟ به سراغ معلم قدیمی خود رفتم [نام ایشان را ذکر نمی‌کنم چون اجازه نگرفته‌ام] که در وبلاگش، روزنوشته می‌گذاشت و گاهی متناسب با همان روزنوشته، کتاب معرفی می‌کرد. در لیست کتاب‌های معرفی شده از سوی او می‌گشتم، یادداشت می‌کردم، می‌خریدم، می‌خواندم و این چرخه تکرار شد تا متوجه یک حماقت بسیار عمیق در خودم شدم؛ من فقط کتاب می‌خواندم بدون اینکه چیزی را عملیاتی کنم. این چه منفعتی جز ضرر داشت؟ مثل اینکه ساعت‌ها در صف نانوایی ایستاده، به زحمت بعد از هشت نفر کارگر افغان که هر کدام ششصد نان می‌خواستند، پنج نان بخری، تا منزل آمده و هر پنج نان را در ظرف نان‌خشک بریزی تا وقتی نمکی آمد، آن‌ها را بدهی، کیسه زباله بگیری.

خوشحال شدم که عمق این حماقت را کشف کردم؛ دوباره به همان معلم رجوع کرده و خواستم برایم از شیوه صحیح کتاب خواندن بگوید. گفت، یادداشت و مدت سه سال به همان سبک تمرین کردم. حالا متوجه یک انقلاب شگرف در خود شدم؛ تعداد کتاب‌هایی که در یک سال خواندم، به شدت افت کرد اما کیفیت آن‌ها و سبک زندگی من، چندین برابر رشد کرد. من توانستم در حوزه‌های تخصصی نظر تأثیرگذار ثبت کنم (از جمله در اولین کنفرانس تفکر سیستمی ایران، مقاله من اول و مقاله مرحوم دکتر عادل آذر، استادم، دوم شد). در یکسال توانستم به کمک دانش کسب شده و تبدیل آن به خروجی کاربردی، بیش از ۵۰،۰۰۰ دلار، درآمد کسب کنم (دلار، ۱۰۰،۰۰۰ تومان نبود)؛ شاید بگویید فقط ۵۰،۰۰۰ دلار؟ در آن سال، جمع کل حقوق یک معلم آموزش و پرورش در ایران، سالیانه ۳،۰۰۰ دلار بود؛ حالا تصمیم گرفتم فرمول طلایی که معلمم به من آموخت را پس از مدت‌ها، در این یادداشت آموزش بدهم، اما قبل آن باید چند نکته را با هم مرور کنیم.

 

تصویر دو نفر که هر دو در ظاهر کتاب می خوانند اما یکی برای تغییر می خواند یکی برای بالا رفتن آمار
اعتیاد به کتاب خواندن، بدون تغییر در رفتار، چه سودی جز ضرر دارد؟

کتاب‌خوان هستیم یا کتاب‌خوار؟

کتاب‌خوان، یک ویژگی بارز و مشخص دارد. در سکوت، با دقت، با حوصله، همراه وسواس علمی، به‌دنبال شناسایی نقاط ضعف یا پرسش‎های کلیدی خود است تا بر اساس نیاز به دنبال پاسخ برود. برای کتاب‌خوان اهمیتی ندارد که بقیه چطور هستند، چه ضعف‌هایی دارند، از چه کمبودهایی رنج می‌برند؛ او متمرکز بر خود، با حوصله و چراغ خاموش جلو می‌رود تا اینکه مثل تخم اژدها که مدت‌ها در یک دخمه‌ی تاریک پنهان بوده، شکافته و با یک محصول، اثر و… خاص، همه را متوجه خود می‌کند. کاری که هوشنگ مرادی کرمانی، جمال‌زاده، مصطفی مستور و… بلدند. در نقطه مقابل، کتاب‌خوار وجود دارد. فردی که با خود یا دیگری، مسابقه آماری دارد؛ یعنی می‌خواند که آمار را بالا ببرد؛ مثل پلیس راهنمایی و رانندگی که باید دسته قبض را در پایان شیفت، تمام می‌کرد. برای همین بود که دوره‌های تندخوانی رونق گرفت! تند تند بخوانیم برویم سراغ بعدی، چرا؟ چون پارسال ۵۰ کتاب خواندم، امسال باید ۷۰ تا بخوانم تا خواهر شوهرم جلو نزند یا باجناقم پیشتار نماند. آن‌ها هر کتابی را شروع کنند، از طریق شبکه‌های اجتماعی، در گوش، حلق، چشم و بینی مخاطب می‌کنند؛ “آی مردم، به گوش و به هوش باشید که کتاب جدید را شروع کردم.”؛ وقتی بپرسی خب به بقیه چه ربطی دارد؟ نیشخندی تحویل داده، می‌گویند: “بالاخره ما به مردم خفته تلنگر نزنیم، کی بزنه؟”. هر از گاهی نیز توئیت می‌زنند که: “خیلی‌ها کتاب میخونن خوابشون ببره، ما خوندیم که بیدار بشیم”. نکته مهم این است که برای کتاب‌خوان شدن، گویا چاره‌ای جز عبور از مرحله کتاب‌خواری نیست.

حوزه توسعه فردی

  • کیمیاگرنویسنده: پائولو کوئیلو | ترجمه: دل آرا قهرمان
  • ایکیگاینویسنده: هکتورگارسیا | ترجمه: زهره مستی
  • نیمه تاریک وجودنویسنده: دِبی فورد | ترجمه: نفیسه علی مددی
  • روان شناسی عزت نفسنویسنده: ناتانیل براندن | ترجمه: مهدی قراچه داغی
  • بازی قدرتنویسنده: رابرت گرین | ترجمه: محمدرضا آل یاسین
  • فرضیه خوشبختینویسنده: جاناتان هایت | ترجمه: ساناز فرشیدفر
  • پرورش مغزنویسنده: تریسی پَکم آلووی | ترجمه: حسین سلیمانی
  • عادت‌های اتمینویسنده: جیمز کلیر | ترجمه: هادی بهمنی | نشر نوین
  • قدرت انضباط شخصینویسنده: دنیل والتر | ترجمه: بهنار همتی
  • آیین سخنرانینویسنده: دیل کارنگی | ترجمه: محمد محمدی
  • تفکر سریع و کندنویسنده: دانیل کانمن | ترجمه: غلامحسین علی مازندرانی
  • طرز فکرنویسنده: کارول دوک | ترجمه: شهلا ثریا صفت| نشر نوین
  • سرسختی قدرت اشتیاق و پشتکارنویسنده: آنجلا داک‌ورث| ترجمه: سیده سمانه سیدی
  • مغزی که خودش را تغییر می‌دهدنویسنده: نورمن دویج | ترجمه: نازگل عزیزی
  • فراتر از نظمنویسنده: جوردن بی. پیترسون | ترجمه: زهرا فروزش
  • هفت اشتباه مرگبار تفکرنویسنده: متیو ای می | ترجمه: ابوذر گل ورز
  • روی خوش استرسنویسنده: کلی مک‌گانیگال | ترجمه: مریم آقایی

حوزه مدیریت کسب و کار

  • صفر تا یکنویسنده: پیتر ثیل | ترجمه: واسع علوی
  • تفکر سیستمینویسنده: دنلا اچ. مدوز | ترجمه: دکتر عادل آذر
  • هشت اشتباه رایج مدیراننویسنده: دکتر مهدی زارع پور | خرید آنلاین
  • اصول و فنون مذاکرهنویسنده: لویکی | ترجمه: محمدجواد نائیجی
  • وسعت یا عمق؟نویسنده: دیوید اپستین | ترجمه: عرفانه محبی جهرمی
  • بهره‌وری آهستهنویسنده: کال نیوپورت | ترجمه: مائده نصیری شریفی
  • کار عمیقنویسنده: کال نیوپورت | ترجمه: احسان قراخانی
  • قدرت شروع ناقصنویسنده: جیمز کلیر | ترجمه: پریسا رجوند
  • تیمِ تیم‌هانویسنده: ژنرال مک کریستال | ترجمه: هنوز ندارد
  • صراحت تمام عیارنویسنده: کیم اسکات | ترجمه: سعید قدوسی نژاد
  • مرگ تخصصنویسنده: تام نیکولز | ترجمه: حسین خدادادی
  • استراتژی اثربخشنویسنده: دکتر وفا غفاریان | ترجمه: -
  • کفش بازنویسنده: فیل نایت | ترجمه: آنیتا حاجی
  • شرکت تک نفرهنویسنده: پاول جارویس | ترجمه: پگاه فرهنگ مهر
  • سازمان‌های آیندهنویسنده: دکتر مهدی زارع‌پور | ترجمه: -
  • تولید بدون کارخانهنویسنده: مسعود شفیعی اردستانی | ترجمه: -

آخرین بروزرسانی لیست: شنبه ۲۲ شهریورماه ۱۴۰۴

چگونه، مفید و مؤثر کتاب بخوانیم؟

در قلمروی مطالعه، “مفید” و “مؤثر” دو روی یک سکه قیمتی زرین هستند که غفلت از هر یک، گوهر خوانش را کدر می‌کند. کتاب مفید، آن است که گرهی از کار فروبسته‌ی وجودمان بگشاید، بر دانشمان بیفزاید یا روحمان را صیقل دهد. اما این سودمندی، زمانی به کمال خود می‌رسد که با “اثربخشی” درآمیزد؛ اثربخشی که هنر به‌کارگیری هوشمندانه‌ی زمان و انرژی است تا همان بهره‌ی مطلوب، در عمیق‌ترین لایه‌های ذهن و جانمان رسوب کند. درک این تفاوت ظریف، کلید گزینش کتاب و نقشه‌راه خوانش ماست. اگر کتابی مفید اما خوانشش نامؤثر باشد، چونان دارویی گران‌بهاست که به موقع و به اندازه مصرف نشود. این بصیرت، ما را از خواننده‌ای منفعل به کاوشگری فعال بدل می‌کند که نه تنها بهترین متن را برمی‌گزیند، بلکه شیوه‌ای را برمی‌گزیند که ایده‌ها از صفحه‌ی کتاب تا بی کرانه‌ی عمل در زندگی او جاری شوند. اینجاست که مطالعه، از یک فعل روزمره به یک تجربه‌ی دگرگون‌سند ارتقا می‌یابد (از عادت به عمل تغییر کردن).

 

چرخه بهینه مطالعه و متاب خواندن چی هست؟
چرخه بهینه مطالعه مفید و مؤثر

فرمول طلایی که معلمم به من آموخت را در چرخه چهار مرحله‌ای بالا می‌بینید. برایمان در یک حوزه تخصص و مورد علاقه (طبق اولویت)، سؤال که پیش آمد، به یک منبع معتبر مراجعه کرده و با الگوی “یادگیری تطبیقی“، در جستجوی پرسش خود مطالعه می‌کنیم. حالا که نکات جدید آموختیم، می‌رویم آن‌ها را در روزمره خود پیاده‌سازی مستمر کنیم؛ حین اجرا، با پرسش‌های جدیدی روبرو خواهیم شد، حالا دوباره از مرحله یک شروع می‌کنیم. این چرخه کمک می‌کند درک ما از یک موضوع، “عمق” بگیرد؛ به سمت متخصص و سپس چیره شدن، حرکت کنیم و از پراکنده خوانی دور بمانیم.

اما پرسش بنیادین اینجاست، این گزینش هوشمندانه را از کجا آغاز کنیم؟ سنگ بنای مطالعه مفید و مؤثر، نه بر فراز برجِ دانایی، که در اعماقِ تواضعِ آگاهانه به بی‌سوادی خویش نهاده می‌شود. تا زمانی که ژرفای نادانسته‌هایمان را درنیابیم و اعتراف نکنیم که در کدام عرصه‌ها گرفتار تاریکیِ جهل هستیم، هر کتابی تنها مُشتی است بر انبوهی از کاه. این کشفِ شجاعانه که “نمی‌دانم“، اولین و ضروری‌ترین گام است. اما از آنجا که دامنه‌ی نادانستنی‌های بشر (از جمله ما) بیکران و وسعت حوزه‌های معرفت بی‌کران است، این اعتراف به تنهایی راهگشا نیست و می‌تواند به واگرایی و سردرگمی بینجامد.

راه نجات، در تعیین “قطب‌نما”یی به نام اولویت است. باید پرسید: “کدامین نادانی، اکنون بیشترین زخم را بر پیکره‌ی وجود من می‌زند؟” کدام خلأ دانش، مانع رشد فکری یا پیشرفت عملی من شده است؟ یک کتاب، هرچند عالی، اگر با اولویت‌های کنونی وجودمان هم‌سو نباشد، تنها سرگرمی لوکس خواهد بود، نه تغذیه‌ای برای روحِ تشنه. اینجاست که مطالعه، هدفمند و هم‌گرا می‌شود و هر صفحه، پاسخی مستقیم به پرسشی اصیل از زندگی ما خواهد داد.

گام اول: انتخاب اولویت

کتاب خواندن باید از احساس نیاز در راستای اولویت تعیین شده بیاید؛ خیلی از علاقمندان به کتاب‌خوانی، می‌گویند به‌نظرت از کجا شروع کنیم؟ پاسخ را نه من می‌دانم و نه هیچ فرد دیگری غیر از خودتان. یکی از دلایل اینکه نمی‌دانیم باید از کجا آغاز کنیم، مهارت پایین ما در “اولویت‌گذاری” است. یعنی می‌دانیم در چه نقاطی ضعف داریم یا در چه حوزه‌هایی مهارت بالایی داریم اما برای تقویت آن‌ها، قادر به اولویت‌گذاری شروع نیستیم. به‌عنوان مثال، فردی که می‌داند در ارتباط گرفتن با سایرین مشکل دارد، توانمندی خود را نمی‌تواند ارائه دهد، در متقاعدسازی وضعیت خوبی ندارد، حتی نمی‌داند که باید برای حضور در مراسم فردا، کدام لباس را انتخاب کند، مجموعه‌ای علامت سؤال دارد که واقعاً انتخاب نقطه شروع از میان این‌ها، کار دشواری است. حال اگر با کمی حوصله، نوشتن و فکر کردن، لیستی تهیه و سپس متوجه شود که در جلسه دوشنبه هفته آتی، باید گزارش تیم خود را ارائه کند و از این کار متنفر است، بهترین نقطه برای آغاز، همین موضوع است؛ مهارت ارائه دادن. مهم این است که اولویت‌گذاری کنیم، گاهی اوقات یک کتاب عالی را به این دلیل نصف و نیمه رها می‌کنیم که اولویت اول ما نبوده؛ هرچند جذاب و دوستداشتنی است و کلّی نکته دارد اما الان به آن نیاز نداریم. مثلاً وقتی گرسنه هستید، به‌جای غذا، شما را به سینما دعوت کنند! سینما خوب است، فیلمی که اکران شده عالی است، هوا مساعد و همه چیز مهیا برای تماشای یک فیلم درجه یک است اما شما گرسنه هستید.

گام دوم: پرس و جو

هر کتابی صرف اینکه چاپ شده و مجوز گرفته، خوب نیست و ارزش مطالعه ندارد. هر محققی هم به حکم استاد دانشگاه، کارآفرین و نام آنشا بودن، صاحب‌نظر نیست. کتاب‌هایی که با رویکرد زرد در روانشناسی یا مدیریت، تلاش دارند مسئولیت همه چیز را به دوش خود ما انداخته و از محیط غفلت کنند، کم کم ما را به سرخوردگی و اُفت عزت نفس سوق می‌دهند. برای یافتن کتاب خوب، از اهل فن آن سؤال کنیم یا در سایت‌های معتبر، به دنبال سرنخ باشیم. نکته‌ای که باید به آن اشاره کنیم این است که پس از مدتی که در اثر پرس و جو، مطالعه مستمر و حرفه‌ای شدن، این گام را خوب سپری کنیم، از دور، یک کتاب خوب را تشخیص خواهیم داد (نیاز به زمان و استمرار دارد).

گام سوم: در مورد نویسنده تحقیق کنید

نویسنده‌هایی هستند که چون در رزومه‌ی خودشان کتاب نداشتند، یکی دو تا کتاب هم نوشته یا ترجمه کرده‌اند و دیگر سر و کله‌شان جایی پیدا نشده. شاید در آن کتاب، نکات خوبی هم وجود داشته باشد اما چون سیر فکری و روش‌شناسی تخصصی او برایتان روشن نیست، پیشنهاد می‌کنیم حداقل مطالعه این نوع کتاب‌ها را به آخر موکول کنید. مثلاً اگر می‌خواهید در حوزه مدیریت کسب و کار کتاب بخوانید، نویسنده‌های مشهوری چون هنری مینتزبرگ، ادوارزد دمینگ، پیتر دراکر، پیتر سنگه، فیلیپ کاتلر و…، هم کتاب‌های تخصصی و سنگین دارند و هم کتاب‌های کوچک و ساده برای شروع. در حوزه کتاب‌های تخصصی هم پیشنهاد می‌کنیم نویسنده‌ای را دنبال کنید که هم تئوری بلد است و هم با فضای اجرا، آشنا است. صرف اینکه چند مطلب را ترجمه یا گردآوری کنیم، نام کتاب روی آن بگذاریم تا در دانشگاه، رتبه خود را بالا ببریم، نشان از اعتبار و خوب بودن کتاب نیست. حتی در حوزه ادبیات داستانی نیز، مهم است چه چیزی را از چه فردی می‌خوانیم؛ مثلاً وقتی آگاتاکریستی به‌عنوان ملکه جنایات در دنیا شناخته می‌شود و کتاب‌های او، شهره عام و خاص در دنیاست، چرا باید داستان جنایی از نویسنده‌ای را بخوانیم که در انتها متوجه شویم، موضوع، کپی داستان‌های پوآرو و خانم مارپل بوده نه یک تصویرسازی حاصل از ذهن خلاق نویسنده. کتاب‌های جلال ‌آل احمد (مانند مدیر مدرسه)، سیمین دانشور، بزرگ علوی، محمدعلی جمالزده و…، از این دست کتاب‌های اصیل و ارزشمند است.

گام چهارم: لطفاً کتاب الکترونیک و صوتی را در اولویت قرار ندهید

هر فرد می‌تواند در سریع‌ترین حالت ممکن، ۱۰۰ کلمه در دقیقه سخن بگوید اما همین فرد، می‌تواند حدود ۳۰۰ کلمه در دقیقه بشنود. وقتی کتاب صوتی گوش می‌کنید، ۱۰۰ واحد از ظرفیت شنیدن مغزتان کامل و ۲۰۰ واحد خالی است که باعث حواس پرتی می‌شود. در کتاب الکترونیک هم نور آبی، نه تنها به چشم شما آسیب می‌زند که خیلی سریع باعث خستگی مغز و چشم می‌شود. کتاب کاغذی، شما را مقید به محیط، مکلف به ورق زدن و تشویق به تفکر می‌کند (یک جمله را می‌توانید بارها و بارها بخوانید بدون نیاز به کلیک، استفاده از گزینه Repeat و…). من با تکنولوژی مخالف نیستم و سنتی فکر نمی‌کنم، با یک فکت علمی، تلاش کردم مطالعه شما به سمت مفید و مؤثر بودن سوق داده شود.

گام پنجم: خط نکشید!

یکی از عادت‌های بی‌خاصیت در زمان کتاب خواندن، خط کشیدن زیر نکاتی است که فکر می‌کنیم خیلی عالی است! این کار نه تنها هیچ سودی ندارد بلکه وقتی دوباره نیاز باشد کتاب را بخوانید، آن هایلایت‌ها یا خطوط، ذهن شما را از توجه به سایر نکات که اتفاقاً ممکن است پاسخ سؤالتان در آن‌ها باشد، منحرف می‌کند. به‌جای هایلایت یا خط کشیدن، هرگاه نکته جذابی یافتید، آن را در یک دفترچه یادداشت کنید تا ضریب نفوذ آن به ذهن خودآگاهتان را نیز افزایش دهید.

گام ششم: گاهی لازم است همه‌ی کتاب را نخوانیم

اینکه خود را ملزم کنیم تمام کتاب را بخوانیم، کارایی را کاهش می‌دهد. ممکن است پاسخ سؤال من، در دو فصل یک کتاب باشد؛ لازم نیست تمام آن را بخوانم علیرغم اینکه می‌دانم پاسخ کجاست. شبیه به اینکه وقتی می‌دانید باید در کدام ایستگاه مترو یا اتوبوس پیاده شوید، تا انتهای ایستگاه بروید با این دلیل که پول بلیط دادم! کتاب مانند ادویه است. ما برای یک قورمه سبزی خوشمزه، فقط زردچوبه به آن اضافه نمی‌کنیم. کمی نمک، کمی فلفل، کمی ادویه مخصوص خورشت و…، همه در کنار هم ترکیب طلایی می‌سازد نه یک ادویه به تنهایی.گاهی لازم است برای درک یک مفهوم، دو فصل از یک کتاب، یک فصل از کتاب دیگر و یک کتاب را کامل مطالعه کنیم.

گام هفتم: دوباره بخوانید

برخی کتاب‌ها را نباید کنار گذاشت؛ باید هر از گاهی دوباره ورق زد و خواند تا یادآوری شود؛ این تکرار، باعث رسوب دانش در خودآگاه ما خواهد شد.مهم است بدانیم که وقتی کتابی را فقط یک مرتبه می‌خوانیم، بیشتر احتمال دارد دام پدیده دانینگ – کروگر گرفتار شویم. پس از پایان کتاب، چیزهایی مبهم و غبارآلود در ذهنمان مانده که فقط “فکر می‌کنیم آن‌ها را بلدیم”، حالا بر اساس آن توهم، ممکن است در حضور یک متخصص اظهار نظر کرده و به کتاب ارجاع بدهیم و او از همان کتاب، نکته متناقضی برایمان بیاورد!

نکته مهم:

کتابی که برای من مفید و لذتبخش بوده، الزاماً برای شما مفید و لذتبخش نخواهد بود پس با احساس نیاز و اولویت خودتان پیش بروید؛ اگر به نکاتی که قید شد توجه نکنیم، معمولاً در دام توهم آگاهی گرفتار خواهیم شد که مانع از رشد و توسعه ما بوده، پول کتاب و زمان خود را، هدر می‌دهیم.

 

کتاب خوب از منظر علمی، اثری است که بر پایه پژوهش‌های معتبر، ساختار منسجم و هدف‌مندی روشن تألیف شده باشد و بتواند تحولی شناختی یا رفتاری در مخاطب ایجاد کند. بر اساس مطالعات دانشگاهی از مؤسسات معتبری چون دانشگاه استنفورد و هاروارد، کتاب خوب باید دارای انسجام نظری، دلالت‌های کاربردی و توان استنادی بالا باشد. پژوهشگران مانند Carol Dweck و Daniel Kahneman تأکید کرده‌اند که کتاب‌هایی که بر مبنای داده‌های تجربی و روش علمی نگاشته شده‌اند، بیشترین تأثیر را در تغییر نگرش و تصمیم‌گیری مخاطب دارند. همچنین، مقاله‌ای از انتشارات دانشگاهی سمت اشاره می‌کند که کتاب اثربخش باید بتواند پیام مؤلف را به‌روشنی منتقل کرده، با مخاطب ارتباط برقرار کند و انگیزه او را در پیگیری موضوع تقویت نماید. نثر روان و تمیز، ساختار منطقی و ارجاع به منابع معتبر از دیگر ویژگی‌های ضروری‌اند. کتاب خوب نه‌تنها دانش را منتقل می‌کند، بلکه بستری برای تفکر انتقادی، یادگیری عمیق و گفت‌وگوی علمی فراهم می‌سازد. چنین کتابی معمولاً محصول چرخه‌ای طولانی از تولید علم، بازبینی تخصصی و تعامل میان‌رشته‌ای است که در نهایت به ارتقاء کیفیت آموزش و پژوهش منجر می‌شود.

مهدی زارع پورمشاهده نوشته ها

من مهدی زارع‌پور، استراتژیست رشد سیستمی، تحلیلگر سیستم و بنیان‌گذار مدرسه کسب‌وکار رُهام هستم. با تجارب موفق در پیاده‌سازی اصول علمی مدیریت در فضای واقعی کسب‌وکارهای ایرانی، مهارت اصلی من طراحی مسیرهای رشد پایدار برای افراد و سازمان‌هاست. با تمرکز بر تحلیل زیرساخت‌ها، شناخت دقیق ظرفیت‌ها و تدوین نقشه‌راه متناسب با واقعیت، به مدیران کمک می‌کنم با نگاهی سیستمی، تصمیم‌های اثربخش‌تری بگیرند و در مسیر توسعه فردی و سازمانی، هوشمندانه حرکت کنند. اگر به دنبال نگاهی عمیق‌تر، تصمیمی حساب‌شده‌تر و تحولی تدریجی اما ماندگار در کسب‌وکار یا مسیر حرفه‌ای خود هستید، گفت‌وگو با من می‌تواند نقطه شروع باشد.