صفحه شخصی مهدی زارع پور

مهدی زارع‌پور!

ظهر جمعه، آخرین روز از تیرماه ۱۳۶۷ در بیمارستان امام رضا (ع) مشهد به دنیا آمدم؛ فرزند اول در یک خانواده متوسط به بالا. نوه اول حاج سیّد حسین حسینی و حاج میرزا حبیب زارع‌پور که اولی سال‌های سال سِمت‌های سیاسی و مدیریتی داشته و با تغییر حاکمیت، دفتر اسناد رسمی احداث می‌کند و به‌عنوان با سابقه‌ترین سردفتر اسناد رسمی کشور، بازنشسته می‌شود؛ دومی یک کارآفرین مهربان و دلسوز است که با احداث چندین کارگاه قالیبافی در شهرستان‌ها و روستاهای خراسان رضوی، سبب می‌شود جوانان از دیار خود عزم مهاجرت به مرکز استان و… نکنند. پدرم معلمی سرشناس و مادرم انسانی استثنایی و خانه‌دار است.

بعد از لیسانس!

افتخارم این است که مهندسی مکانیک سیّالات را با اساتیدی مثل دکتر حسن حسن‌زاده، دکتر سیّدعلی میربزرگی، مرحوم دکتر فراشباشی مسجد، دکتر علی صفوی‌نژاد، دکتر جواد خادم، پروفسور خلیل خلیلی و پروفسور هاشمی، با موفقیت گذراندم. در دوره لیسانس، همزمان که دانشجو بودم، درس تهویه مطبوع ۱ را نیز برای سایر دانشجویان تدریس (رسمی) داشتم؛ پایان‌نامه‌ام کاملاً عملیاتی بود که رتبه اول را کسب کرد و بلافاصله در HVAC MASTER پذیرفته شدم و آنجا نیز افتخار بزرگم این است که دانشجوی دکتر شکرگزار عباسی بودم.

یک روز داخل اتوبوس، اتفاقی مجله‌ای می‌خواندم که مقاله‌ای از مدیریت در آن نوشته شده بود! آنقدر جذب آن مقاله شدم که همانجا تصمیم گرفتم یک مرتبه دیگر، ارشد را این بار در رشته مدیریت ادامه دهم. منابع کنکور را خریدم و با کسب رتبه هفتم در رشته Management Information System پذیرفته شدم. در این دوره، شش کتاب با جناب آقایان دکتر غلامرضا عنایتی و دکتر محسن جلالی مجیدی نوشتیم که چهار جلد از آن‌ها تا سال‌ها بعد در دوره کارشناسی ارشد مدیریت، تدریس شد.

پس از دوره ارشد، آنچه خوانده و یافته بودم در محیط کار صنعتی اجرا نموده و نتایج شگرفی کسب کردم! آنقدر شگرف که مدیریت وقتِ شرکت توزیع نیروی برق مشهد، از من برای سخنرانی دعوت کردند تا برای سایر مدیران، از شیوه‌های بهینه‌سازی سخن بگویم.

پس از آن، نشریه ستبران از من برای نوشتن مقاله دعوت به همکاری کرد و در بیش از ده شماره از این مجله، مقالات من چاپ و این آغاز دوره جذاب تخصصی من در “مدیریت” بود. علاقه غیرقابل وصف من به “دانش سیستم‌ها”، سبب شد مطالعات آزاد (Self Study) بسیار زیادی در این حوزه داشته باشم. به یاد دارم که تمام پولم تمام شده بود اما چند جلد کتاب نیاز داشتم؛ از دوستم ۵۰،۰۰۰ تومان قرض گرفتم تا بتوانم کتاب‌ها را بخرم و سپس برای خرج زندگی، از پدرم پول قرض گرفتم!

از کودکی کم خواب هستم و این فرصت را غنیمت شمردم برای کتاب‌خواندن. زندگی کارمندی را تجربه کرده‌ام، از مسئول دفتری تا مدیرعاملی در صنعت. در هر رده آنقدر موفق بودم که زمان استعفا، مدیران ارشد عصبانی می‌شدند (دکتر حبیبی موقع خداحافظی، مشت به شانه‌ام زد و گفت برو که نبینمت!).

چون تصمیم داشتم هر دو نیم‌کره مغزم را فعال نگهدارم، شش ماه خود را محبوس کرده و برای آزمون ورود به حرفه مهندسی مطالعه کردم تا با نمره ۷۳ از ۱۰۰ در آزمون نظارت و نمره ۶۶ از صد (رتبه یک استان) در آزمون طراحی تأسیسات مکانیکی ساختمان پذیرفته شدم. در این حوزه نیز، آنقدر زود پیشرفت کردم که توانستم یک تنه، مصوبه غیرقانونی رئیس وقت سازمان نظام مهندسی را با دستور مستقیم وزیر راه و شهرسازی، ابطال کنم!

حال که در حوزه مهندسی هم به هدفم رسیدم، دوباره به مدیریت برگشته و شرکت رُهام سپهر تابان را تأسیس کردم. کار را با برگزاری دوره‌های آموزشی مدیریت کاربردی به سبک دکتر دمینگ (W. Edwards Deming) آغاز کردم و یک خاطره خوب از این بازه زمانی برایم به‌جا ماند:

“کلاس‌ها و کارگاه‌های من آنقدر شلوغ می‌شد که برگزار کننده اعلام می‌کرد با خودتان همراه نیاورید، صندلی نداریم!”

پس از سال‌ها تحقیق و مشاوره، برای ادامه تحصیل در مقطع Ph.D. رشته Systems Management را انتخاب کردم و دلیلم برای این انتخاب، پروژه‌ی مدیریت سیستم یکپارچه‌ای بود که روی آن حسابی وقت گذاشته و می‌خواستم اصولی طراحی شود. در این دوره، خیلی خوش‌شانس بودم که با کلّی آدم حسابی از جمله دکتر امیرحسین اهنزی، دکتر شهاب کشمیری، دکتر سمانه دشمن‌گیر و… آشنا شدم.

حوزه تخصصی که در دوره دکتری تخصصی انتخاب کردم، Soft Systems Methodology بود که توانستم به‌عنوان نخستین پژوهشگر ایرانی از European Union funding for Research & Innovation گواهینامه دریافت نمایم. نخستین سیستمی که با این متد طراحی و در صنعت اجرا کردم، در فرمت گزارش به سمینار ملّی تفکر سیستمی ارسال و در پنل داوران، رتبه یک را کسب کرد و در حضور مرحوم دکتر عادل آذر، آن را با تشویق داوران، ارائه نمودم (به‌صورت کلی، به همین تخصص شناخته می‌شوم).

 

خُلق و خوی شخصی

معتقد به مکتب آنارشیسم هستم و اگر آن را “هرج و مرج طلبی” ترجمه کرده‌اید، کاملاً در اشتباه هستید! به شدت رُک، جسور و ریسک‌پذیرم. روحیه رهبری دارم و آرزویم این است که “معلّم” باشم. عاشق حیوانات هستم و از دیدن آن‌ها لذت می‌برم. سرپرست هفت گربه DSH شدم و با آن‌ها زندگی خوبی دارم و چیزهای زیادی از گربه‌ها آموختم. معتقدم نظر افراد مادامیکه در ذهنشان وجود دارد محترم است و وقتی به زبان آمد، نه تنها محترم نیست که باید نقد شود.

عضو رسمی اهل قلم هستم (به واسطه تألیف کتاب‌های مختلف) و از اینکه من را به‌عنوان “نویسنده” می‌شناسند، خوشحالم. به ندرت می‌توانید من را عصبانی کنید و معمولاً اگر عصبانی شوم، سکوت می‌کنم، دوش آب سرد می‌گیرم و مسواک می‌زنم. نوشابه را کامل ترک کرده و حتی مزه‌ی آن را به‌خاطر ندارم. اگر فردی (هر که می‌خواهد باشد)، ادعایی بدون رفرنس داشته باشد، اصلاً توجهی به حرفش ندارم.

با افرادی که “دیکتاتور” هستند و تقکر “استاد – شاگردی” دارند،ارتباط عمیق نمی‌گیرم و به اکثر حرف‌های آن‌ها حتی گوش نمی‌کنم (وقتی حرف می‌زنند، به موضوع دیگری فکر می‌کنم). از یک چیز خیلی حیرت می‌کنم و آن دلیل خود مرجع پنداری برخی آدم‌ها هست.

مثلاً من از نتیجه یک پژوهش علمی سخن می‌گویم که پژوهشگر عمر و زندگی خود را صرف آن کرده، طرف مقابل که یک پرسشنامه در عمرش تکمیل نکرده، با اعتماد به نفس بالا می‌گوید: البته فکر نکنم همیشه اینطور باشد!

یا در جلساتی که با مدیران دارم، پیشنهادی مبتنی بر یک Research علمی مستند ارائه می‌کنم و طرف مقابل می‌گوید:

این که گفتی را قبول دارم!

سؤالم این است که عزیز من، تو در چه مرتبه و جایگاه علمی هستی که نتیجه یک Research تخصصی را “قبول” داشته باشی یا نه؟!

پس واکنش صحیح چه هست؟

پیشنهاد را “گوش کنید”، “بنویسید”، به آن فکر کنید، در موردش تحقیق کنید و اگر با ساختار ذهنی و مدل مدیریتی خود سازگار یافتید، برای اجرا دوباره از من کمک بگیرید.

در طول کار، با عده‌ای “مدعی” که در “توهم آگاهی” به سر می‌برند مواجه می‌شوم؛ یک تکنیک دارم که آن را اینجا به این امید افشا می‌کنم که بخوانند و تمرین کنند در حضور افرادی که کمی در یک حوزه تخصص دارند، سکوت کرده و به‌جای “رقابت”، گوش کنند تا بتوانند بهتر فکر کنند.

ترفندم این است که پنج فکت برایشان مطرح می‌کنم که تا حالا به گوششان هم نخورده؛ از این پنج فکت، سه فکت علمی و مستند، دو فکت تقلبی و فیک است. جلسه بعد، بحث را به سمتی می‌برم که تمایل پیدا کند برای رقابت با من (نشان دهد بیشتر از من می‌داند)، از آن دو فکت تقلبی استفاده کند. به محض اینکه یکی از دو فکت را مطرح کرد، از او می‌خواهم رفرنس ارائه کند!

اینجا طرف مقابل در دام افتاده؛ اگر بگوید خودت گفتی؟ که کار خراب است! نشان داده می‌خواهد به‌جای مشاوره گرفتن از من، رقابت کند. اگر بگوید رفرنس ندارم، بدتر می‌شود. اینجا معمولاً می‌گویند تا عصر یا شب، برایتان می‌فرستم.

من متخصص نیستم اما در رشته و حوزه کاری خود، ادعا دارم! چرا؟ چون ده سال متمرکز در این حوزه مطالعه تخصصی، تحصیل تخصصی، تجربه تخصصی و تألیف تخصصی داشته‌ام. اما همین ادعا را در مهندسی ندارم با اینکه پروانه اشتغال به کار دارم و رتبه یک هم کسب کرده‌ام اما خودم می‌دانم در این حوزه خیلی عقبم، خیلی!

آن چیزی که آموختم این است:

قبل از مراجعه به متخصص برای هر کاری، ابتدا خوب تحقیق و با وسواس آن متخصص را انتخاب می‌کنم. پس از آنکه انتخاب شد، تمام و کمال او را می‌پذیرم و خود را “مرجع” نمی‌پندارم!

مثلاً سال ۱۳۸۵ کتاب کاپلان – سادوک که مرجع روان درمانی هست را کامل مطالعه کردم اما اکنون که نزد مشاور خود می‌روم، فقط به دستورات او گوش و عمل می‌کنم. همین است که هم نتیجه می‌گیرم هم سریع‌تر از بقیه مسیر را طی می‌کنم؛ بالاخره او “متخصص این حوزه” است و من فقط، مطالعه داشتم!

حالا خیلی برایم سؤال است که فردی بدون هیچ تخصصی، بیاید در حوزه “سیستم” یا “مدیریت”، بگوید مثلاً نتیجه تحقیقات Peter Senge را قبول دارم یا ندارم! و وقتی از او می‌پرسم تو در چه جایگاهی هستی که نتیجه این چهره شاخص را قبول داشته باشی یا نه؟ می‌گوید بالاخره من چندین سال است که مدیر هستم. ببینید عجب مغالطه دردآوری؟

خط فکری من در مدیریت، از دِمینگ سرچشمه می‌گیرد و به پیتر سنگه (تا این لحظه) ختم می‌شود. در ایران، فقط چند نفر را به‌عنوان مرجع آموزشی دنبال می‌کنم و برای بقیه، حتی ثانیه‌ای وقت، نمی‌گذارم:

– محمدرضا شعبانعلی

– پروفسور محمود سریع‌القلم

– دکتر آذرخش مکری

– پروفسور علینقی مشایخی

– دکتر احمد زیدآبادی

از اخبار، فقط تیترها را می‌خوانم و عبور می‌کنم و در حوزه سیاست، تحلیل احمد زیدآبادی را گوش می‌کنم. نه تلویزیون نگاه می‌کنم و نه ماهواره دارم. عاشق تماشای فیلم هستم و به ژانر معمایی علاقه دارم. کتاب‌های آگاتاکریستی را با عشق خواندم و برخی از آن‌ها را (دیگر کسی آنجا باقی نماند، قتل در قطار سریع‌السیر شرق، خانه‌ای در شیراز و…) را حفظ هستم.

جنایت و مکافات داستایوفسکی را آنقدر دوست دارم که حاضرم صد مرتبه دیگر بخوانم. مدیر مدرسه از جلال آل احمد را آنقدر خواندم که کتاب پاره شد. داستان خمره از هوشنگ مرادی کرمانی من را از دنیا دور می‌کند و “کیمیاگر” پائولو کوئلیو، خستگی را از من می‌گیرد.

داستان صوتی کباب غاز جمال‌زاده را بیشتر از هزار نوبت شنیدم. سه سری فیلم ارباب حلقه‌ها را بیش از صد مرتبه دیدم و عاشق و دلباخته کارتون لوک خوش‌شانس هستم. به افرادی که خیلی حرف می‌زنند یا در همه چیز نظر می‌دهند، احترام می‌گذارم چون بالاخره دنیا، به پیاده‌نظام هم نیاز دارد.

در پایان، پیشنهاد می‌کنم اگر می‌خواهید زندگی خود را متحول کنید، سیستم بخوانید و یاد بگیرید.

 

روزنوشت‌های مهدی زارع‌پور | طراح و تحلیلگر سیستم