رفتارهای سمی مدیران اغلب ریشه در الگوهای رفتاری خانوادگی دارد. وقتی فرد در محیطی بزرگ میشود که در آن کنترلگری، بیاعتمادی یا سرکوب احساسات رایج بوده، احتمال دارد این الگوها را ناخودآگاه در روابط کاری بازتولید کند. خانوادههایی که به جای گفتوگو، از قدرت و تهدید برای حل مسائل استفاده میکنند، زمینهساز شکلگیری شخصیتهایی میشوند که در بزرگسالی به جای همدلی، از روانشناسی تاریک برای مدیریت بهره میبرند. بهنوعی، رفتارهای سمّی مدیران بازتابی از زخمهای درماننشدهایست که در خانه شکل گرفته و بعدها در محیط کار بروز پیدا میکند.

مهدی زارع پوراستراتژیست رشد سیستمی
مدیران سمّی: چرا رفتارهای اشتباه یک نفر،
کُل سیستم را بیمار میکند؟
در هر سازمانی، کیفیت روابط انسانی به اندازه استراتژیها و فرایندها اهمیت دارد. وقتی مدیری دچار رفتارهای سمّی میشود، اثر او فراتر از روابط فردی رفته و کُل سیستم سازمان را آلوده میکند. یک تصمیم نادرست یا رفتار کنترلگرانه ممکن است همانند ویروسی در شبکه ارتباطات سازمان تکثیر شود و اعتماد، انگیزه و بهرهوری را از بین ببرد. در واقع، مشکل فقط یک فرد نیست، بلکه واکنش زنجیرهای است که به مرور کُل سیستم را به سمت فرسودگی سوق میدهد. در نگاه سیستمی، مدیر سمّی تنها یک عامل آشکارکننده است و نشانهای از وجود حلقههای بازخورد معیوب در سازمان. وقتی فرهنگ یادگیری و اصلاح وجود نداشته باشد، رفتارهای نادرست بهجای اصلاح، تقویت میشوند. به همین دلیل است که برای مقابله با مدیران سّمی، باید هم فرد و هم سیستم را دید. این مقاله تلاش میکند تا با نگاهی سیستمی، هم به کارکنان نقشه راهی برای واکنش مؤثر بدهد و هم به مدیران فرصتی برای بازاندیشی و تبدیل شدن به رهبرانی سازنده.
از تشخیص تا ریشهیابی:
نشانههای یک مدیر سمّی را بشناسید
مدیران سمّی معمولاً تنها با یک رفتار مشخص نمیشوند، بلکه ترکیبی از الگوهای رفتاری هستند که به مرور سازمان را خسته و فرسوده میکنند. این مدیران ممکن است در ظاهر موفق یا حتی کاریزماتیک باشند، اما رد پایشان را میتوان در روحیه پایین کارکنان، نرخ بالای ترک شغل و کاهش بهرهوری دید. نخستین گام برای مقابله با این پدیده، توانایی شناسایی علائم هشدار دهنده است. یکی از تکنیکهای پُر استفاده میان مدیران سمّی، روانشناسی تاریک است. روانشناسی تاریک به مجموعهای از تکنیکها و الگوهای رفتاری گفته میشود که با هدف کنترل، دستکاری و سوءاستفاده از دیگران به کار میرود. این مفهوم بیشتر در زمینههایی مانند روابط بینفردی، مدیریت، سیاست و تبلیغات دیده میشود. افراد یا مدیرانی که از روانشناسی تاریک استفاده میکنند، معمولاً از ویژگیهایی مانند خودشیفتگی، ماکیاولیسم و روانپریشی بهره میبرند تا دیگران را تحت تأثیر قرار دهند.
رفتارهای سمّی رایج در محیط کار
یکی از بارزترین نشانهها، استفاده بیش از حد از کنترل و بیاعتمادی به کارکنان است. مدیری که مدام همه چیز را زیر ذرهبین میگذارد، فضایی از ترس ایجاد میکند که خلاقیت و نوآوری را میکشد. نمونه دیگر، کوچکشمردن دستاوردهاست. وقتی تلاشهای کارکنان دیده نمیشود، انگیزه جای خود را به بیتفاوتی میدهد. همچنین، مدیران سمّی اغلب درگیر سیاستبازی و ترجیح دادن افراد نزدیک به خود هستند که باعث شکلگیری رقابت ناسالم میشود. بیثباتی در تصمیمگیری و تغییر مداوم مسیر نیز نمونه دیگری است که تیم را دچار سردرگمی و فرسودگی میکند.
رفتار سمی همیشه آشکار نیست؛ گاهی در قالب بیتوجهی، تأخیر در بازخورد یا حتی سکوت طولانی ظاهر میشود. چنین رفتارهایی همانند یک جریان نامرئی، فرهنگ سازمانی را مسموم میکنند. نکته مهم این است که کارکنان باید بتوانند این نشانهها را نه بهعنوان خطای فردی، بلکه بهعنوان بخشی از الگوهای سیستمی شناسایی کنند. آنها با ایجاد احساس گناه، ترس، وابستگی یا سردرگمی، قدرت را حفظ کرده و مقاومت را کاهش میدهند. گازلایتینگ (ایجاد تردید در واقعیت فرد)، فریبکاری، تهدید غیرمستقیم و استفاده از اطلاعات شخصی برای کنترل، از جمله ابزارهای رایج در روانشناسی تاریک هستند. این روشها در ظاهر ممکن است مؤثر و حتی جذاب به نظر برسند، اما در بلندمدت باعث آسیبهای روانی، کاهش عزتنفس و تخریب روابط سالم میشوند. شناخت این تکنیکها گامی مهم در محافظت از سلامت روان و ایجاد ارتباطات سالمتر است.
این نوع مدیریت نهتنها بهرهوری را کاهش میدهد، بلکه باعث فرسایش روانی و ترک شغل میشود. مدیرانی که از روانشناسی تاریک استفاده میکنند، معمولاً در ظاهر کاریزماتیک و قابل اعتماد به نظر میرسند، اما در پشت پرده، با ایجاد وابستگیهای ناسالم و تضعیف عزتنفس، کنترل کامل را در دست میگیرند. شناسایی این الگوها نیازمند آگاهی روانشناختی و توجه به نشانههایی مانند عدم شفافیت، تغییرات ناگهانی در رفتار و احساس دائمی اضطراب در تیم است. مقابله با این نوع مدیریت، مستلزم آموزش کارکنان، ایجاد فرهنگ بازخورد و حمایت سازمانی از سلامت روان است. در نهایت، افشای استفاده از روانشناسی تاریک میتواند گامی مهم در جهت بازسازی اعتماد و بهبود فضای کاری باشد.
چرا مدیران سمّی میشوند؟
تحلیل ریشههای رفتار سمّی
ریشههای رفتار سمّی تنها در ساختار سازمان یا فشارهای کاری خلاصه نمیشود. بخش مهمی از این رفتارها از گذشته و الگوهای شخصی مدیران شکل میگیرد. تربیت خانوادگی و شرایط محیطی دوران کودکی نقش مهمی در ایجاد طرحوارهها و باورهایی دارد که بعداً در محیط کار بازتولید میشوند. مدیری که در خانوادهای سختگیر، کنترلگر یا تنبیهمحور رشد کرده، احتمال بیشتری دارد که همین الگو را در روابط کاری تکرار کند. به همین ترتیب، فردی که در فضایی پر از مقایسه یا تحقیر پرورش یافته، ممکن است در نقش مدیریتی خود نیز از همان ابزارها برای کنترل کارکنان استفاده کند.
باورها و طرحوارههای نهادینهشده مثل «مدیر باید همیشه حق داشته باشد»، «قدرت یعنی سختگیری» یا «اعتماد کردن خطرناک است»، در ناخودآگاه رفتارهای مدیریتی نقشآفرینی میکنند. وقتی این باورها با آموزشهای غلط مدیریتی یا ورود ناگهانی به جایگاه مدیریت بدون یادگیری اصول صحیح ترکیب شود، زمینه برای شکلگیری رفتارهای سمّی آماده میشود. بسیاری از مدیران نه بر اساس مهارتهای رهبری، بلکه صرفاً به دلیل تجربه فنی یا سابقه طولانی به جایگاه مدیریت میرسند. در چنین شرایطی، آنها با روش آزمون و خطا مدیریت میکنند و اغلب برای پوشاندن ضعفها، به رفتارهای اقتدارگرایانه یا کنترلگرانه روی میآورند.
از دید سیستمی، این ترکیب از ریشههای فردی (خانواده، باورها، تجربههای گذشته) و ریشههای سازمانی (فشار، ساختار معیوب، نبود آموزش) است که مدیر سمّی را میسازد. به بیان دیگر، رفتار سمی یک «خروجی» از برهمکنش چندین زیرسیستم است. بنابراین، اصلاح این رفتار تنها با تغییر شرایط سازمانی یا تنها با آموزش فردی کافی نیست، بلکه باید همزمان به لایههای فردی و سیستمی توجه شود تا چرخه معیوب بازتولید نشود.

نقشه راهی برای مقابله: چگونه در برابر
رفتارهای سمّی واکنش مؤثر نشان دهیم؟
مقابله با مدیران سمّی صرفاً به معنای تقابل یا ترک سازمان نیست. بسیاری از کارکنان، به دلیل وابستگی شغلی یا تعهد به تیم، امکان ترک سریع محیط را ندارند. بنابراین، باید رویکردی هوشمندانه برای مدیریت موقعیت در پیش گرفت؛ رویکردی که بر پایه شناخت، مرزبندی و اقدام تدریجی باشد. اولین قدم، شناسایی دقیق الگوی رفتاری مدیر است. بدون این شناخت، واکنشها پراکنده و احساسی خواهد بود. ثبت موقعیتها، گفتوگوهای کلیدی و اثرات آنها بر کار میتواند تصویر شفافی ارائه دهد. سپس، کارکنان باید به جای واکنشهای فوری، بر روی مدیریت هیجان و حفظ آرامش تمرکز کنند. سکوت در برخی مواقع میتواند ابزاری موقت برای جلوگیری از تشدید تنش باشد، اما ماندن طولانیمدت در سکوت، فقط رفتار سمّی را تقویت میکند. قدم بعدی، یافتن متحدان در سیستم است. گفتوگو با همکاران یا حتی منابع انسانی میتواند زمینهای برای ایجاد حمایت جمعی باشد. نکته کلیدی این است که کارکنان نباید خود را قربانی منفعل بدانند؛ بلکه باید نقش فعال در تغییر سیستم ایفا کنند، حتی اگر این تغییر در مقیاس کوچک باشد.
چگونه هوشمندانه عمل کنیم؟
ترسیم مرزهای حرفهای
مقابله مؤثر با مدیر سمّی نیازمند تعریف مرزهای روشن است. این مرزها هم در سطح رفتاری و هم در سطح کاری باید مشخص باشند. برای مثال، پاسخ محترمانه اما قاطع به درخواستهای غیرمنطقی، یا تعیین محدوده زمانی برای در دسترس بودن، میتواند به تدریج رفتار مدیر را تعدیل کند. اقدام هوشمندانه به معنای تعادل بین assertiveness (قاطعیت در کلام) و انعطاف است. باید بتوانید خواستههای منطقی خود را بیان کنید، اما در عین حال از تنشهای غیرضروری اجتناب کنید. از منظر سیستمی، مرزبندی نهتنها از فرد محافظت میکند، بلکه پیامی به کُل سازمان میدهد که رفتارهای سمّی بدون مقاومت نخواهند ماند. به این ترتیب، حلقه بازخورد منفی به مرور ضعیف میشود و مسیر اصلاح هموارتر میگردد.
نقشه راهی برای مدیران: چگونه از یک
مدیر سمّی به یک رهبر سیستمی تبدیل شویم؟
تحول یک مدیر از حالت سمّی به رهبر سازنده، فرایندی دشوار اما ممکن است. این تغییر نه صرفاً در سطح مهارتهای مدیریتی، بلکه در سطح نگرش و هویت اتفاق میافتد. مدیرانی که شجاعت بازنگری در رفتار خود را داشته باشند، میتوانند به موتور تغییر مثبت در سیستم تبدیل شوند. اگر نشانههایی که در بالا اشاره شد را در خود دیدهاید، در گام اول از یک “روانپزشک” حرفهای کمک بگیرید تا بتواند از طریق آزمونهای تحلیلی و حتی نقشههای مغزی (QEEG)، ریشه رفتارها را یافته، تحلیل کرده و بتواند کمک مؤثر نماید.
پذیرش مسئولیت: اولین گام در مسیر تغییر
نقطه آغاز، پذیرش مسئولیت است. مدیر باید بپذیرد که رفتارهایش بر کُل سیستم اثرگذار است و نمیتواند پیامدها را به عوامل بیرونی نسبت دهد. این پذیرش، به معنای خروج از نقش قربانی شرایط و ورود به نقش عامل تغییر است. بازخوردگیری صادقانه از کارکنان، گفتوگوهای باز و استفاده از ابزارهای ارزیابی ۳۶۰ درجه میتواند به روشن شدن نقاط ضعف کمک کند. پذیرش مسئولیت به معنای پذیرش ضعف نیست، بلکه نشانه بلوغ حرفهای است. در واقع، مدیرانی که خود را مسئول سلامت سیستم میدانند، سریعتر میتوانند مسیر اصلاح را آغاز کنند. این تغییر نگرش، اولین گام برای حرکت از مدیریت سمّی به رهبری سیستمی است.
چند نشانه شاخص مدیر سمّی
- کنترل افراطیبیاعتمادی به کارکنان و دخالت در کوچکترین جزئیات
- تحقیر و کوچکنماییتمسخر، مقایسه یا بیارزش جلوه دادن دستاوردها
- دستکاری روانیبازی با احساسات کارکنان برای ایجاد وابستگی یا ترس
- قدرتطلبی بیمارگونههمیشه باید بالاترین و آخرین تصمیمگیرنده باشد
- پنهانکاری و دروغگوییدستکاری اطلاعات و ارائه دادههای گزینشی برای کنترل
- ایجاد ترس و تهدیداستفاده از تهدید مستقیم / غیرمستقیم بهجای انگیزش
- جانبداری و تبعیضترجیح دادن نزدیکان / چاپلوسان بهجای معیارهای شایستهسالاری
- بیثباتی هیجانیتغییر ناگهانی خلقوخو، انفجارهای خشم یا سردی غیرمنتظره
- قربانیسازیوادار کردن کارکنان به شک در درک و قضاوت خود
- جلوهسازی کاذبچهرهای کاریزماتیک در بیرون، سمّی و مخرب در درون
- بیتوجهی به رفاه و نیازهای انسانیتمرکز صرف بر نتایج و اعداد، بدون در نظر گرفتن فرسودگی افراد
- مقاومت در برابر نقدرد یا بیاعتبار کردن هرگونه انتقاد به جای یادگیری از آن
تمرین تفکر سیستمی برای بهبود رفتار:
نقشه راهی برای رشد شخصی
پس از پذیرش مسئولیت، مدیر باید نگاه سیستمی را در رفتار روزمره خود تمرین کند. این یعنی درک این نکته که هر تصمیم یا واکنش او بخشی از یک حلقه بازخورد است و اثرش به خود او بازمیگردد. برای مثال، نادیده گرفتن دستاوردهای تیم شاید در کوتاهمدت فشار کمتری بر مدیر وارد کند، اما در بلندمدت باعث کاهش انگیزه و افت نتایج میشود و بار بیشتری بر دوش او خواهد گذاشت. مدیران میتوانند با مطالعه و تمرین ابزارهای تفکر سیستمی مانند نقشههای علّی، تحلیل حلقههای بازخورد و بازطراحی فرایندها، دیدگاه جامعتری پیدا کنند. همچنین، سرمایهگذاری بر مهارتهای نرم مانند همدلی، شنیدن فعال و مربیگری، به مدیر کمک میکند تا رفتارهای خود را در جهت تقویت سیستم هدایت کند. رهبران سیستمی یاد میگیرند که تغییر رفتار فردی نهتنها یک اصلاح شخصی، بلکه اقدامی برای سلامت کُل سازمان است.
نتیجهگیری: خلق یک سیستم سالم و پویا
مدیران سمّی فقط مشکل فردی نیستند؛ آنها آینهای هستند که ضعفهای سیستمی سازمان را نشان میدهند. اگر این آینه شکسته یا نادیده گرفته شود، بیماری در سطح کل سازمان گسترش مییابد. مقابله با رفتارهای سمی نیازمند نگاه دو سویه است: از یک سو، کارکنان باید با شناسایی علائم و ترسیم مرزهای حرفهای از خود محافظت کنند، و از سوی دیگر، مدیران باید شجاعت بازاندیشی و پذیرش مسئولیت را داشته باشند. سیستمهای سالم آنهایی هستند که حلقههای بازخوردشان اصلاحپذیر است و رفتارهای اشتباه، به جای بازتولید، اصلاح میشوند. برای رسیدن به چنین سیستمی، هم کارکنان و هم مدیران باید نقش فعال ایفا کنند. نتیجه این تلاش مشترک، خلق محیطی است که در آن اعتماد، یادگیری و رشد جایگزین ترس، بیانگیزگی و فرسودگی میشود.
چرا هیچ مشاوری نمیتواند
سازمانی با مدیر سمّی را نجات دهد؟
یکی از باورهای رایج در میان صاحبان کسبوکار این است که «اگر سیستم مشکل دارد، یک مشاور یا مربی میتواند همهچیز را درست کند.» اما تجربه نشان داده که وقتی ریشه مشکل در خود مدیر ارشد باشد، هیچ تغییر پایداری رخ نمیدهد. دلیل آن ساده است، مدیر سمّی نه تنها مالک اصلی سیستم است، بلکه در بسیاری مواقع تنها مرجع تصمیمگیری و تغییر محسوب میشود. اگر او رفتارهای سمی خود را نبیند یا انکار کند، همه پیشنهادهای مشاوران صرفاً به توصیههای روی کاغذ تبدیل میشود.
در نگاه سیستمی، هر سازمان بازتابی از ذهنیت و رفتار مدیران ارشد آن است. مشاور میتواند مسیر، ابزار و نقشه راه ارائه دهد، اما تا زمانی که حمایت کامل مدیر وجود نداشته باشد، این ابزارها در عمل بیاثر میمانند. وقتی مدیر به جای پذیرش مسئولیت، مشکلات را به کارکنان یا شرایط بیرونی نسبت میدهد، سیستم هیچ ظرفیت واقعی برای اصلاح پیدا نمیکند. در چنین فضایی، مشاور تنها نقش «مسکن موقت» را ایفا میکند، بدون آنکه بیماری اصلی درمان شود.
واقعیت این است که تغییر سازمانی از بالا آغاز میشود. اگر مدیر ارشد حاضر نباشد در آیینه رفتار خود نگاه کند، نه فرهنگ تغییر شکل میگیرد و نه حلقههای بازخورد اصلاح میشوند. به همین دلیل، بسیاری از پروژههای مشاورهای در سازمانهایی با مدیریت سمی شکست میخورند. بنابراین، اولین و مهمترین شرط بهرهمندی از خدمات مشاوره، تعهد مدیر به تغییر است. او باید بپذیرد که بخشی از مشکل است و تصمیم بگیرد بخشی از راهحل شود. تنها در این صورت است که توصیههای مشاور، به اقدام واقعی و تحول سیستمی تبدیل خواهد شد. سازمانهایی که این مرحله را پشت سر میگذارند، نه تنها از بحرانهای موجود عبور میکنند، بلکه به الگویی برای رشد پایدار و رهبری سالم بدل میشوند.