افت نمرات دانش آموزان ایرانی در سال 1404 را سیستمی بررسی کرده ایم

چرا میانگین نمرات دانش آموزان در امتحان نهایی کمتر از 10 شده است؟ تحلیل سیستمی نام آموزشی


مهدی زارع پور مشاور و مدرس مهارت های نرم عضو تیم مهارت های نرم مرسدس بنز
مهدی زارع پور
مشاور و مدرس مهارت‌های نرم

وقتی نظام آموزشی، محتوای درسی و حتی فضای کلاس درس، تنها بر یک دیدگاه، یک روش فکر کردن یا یک مسیر موفقیت خاص پافشاری می‌کند، فضای پرسشگری، خلاقیت و نوآوری از بین می‌رود.

بحران در نمره یا بحران در سیستم؟

تحلیل سیستمی از افت میانگین نمرات نهایی دانش‌آموزان در ایران

در روزهای اخیر، خبری منتشر شد مبنی بر اینکه میانگین نمرات امتحانات نهایی دانش‌آموزان ۳۱ استان کشور، زیر عدد ۱۰ قرار گرفته است. این عدد، در نگاه اول، نگران‌کننده و حتی فاجعه‌آمیز به‌نظر می‌رسد. برخی فوراً این خبر را به بی‌سوادی نسل جدید نسبت دادند، برخی به ناتوانی معلمان، برخی به کم‌کاری خانواده‌ها و برخی نیز نظام آموزشی را نشانه رفتند. اما آنچه کمتر دیده می‌شود، نگاهی سیستمی به ریشه‌ها، تعاملات و تحولات ساختاری است که چنین برون‌دادی را رقم زده‌اند؛ شاید ما هم در پیام اولیه خود در کانال تلگرام مدرسه کسب و کار رُهام، این خطا را مرتکب شدیم که به لطف بازخورد یکی از متخصصان تفکر سیستمی، برای تحلیلی دقیق‌تر، سراغ این مقاله رفتیم؛ لذا لازم است از مشارکت جناب آقای دکتر کشمیری در این مبحث، کمال قدردانی را داشته باشیم.

مسئله‌ی واقعی چیست؟

افت نمرات، نه علت بلکه نشانگر یک اختلال سیستمی در فرآیند یادگیری است؛ اختلالی که در نقطه‌ی تلاقی چندین زیرسیستم (نظیر محتوای آموزشی، شیوه‌های ارزشیابی، ساختار مدرسه، فرهنگ خانواده و سبک زندگی دیجیتال) شکل گرفته و در تعامل با تحولات اکوسیستم کلان جامعه (اعم از بحران اعتماد، مهاجرت مغزها، فرسایش امید به آینده و تغییر الگوهای یادگیری) عمیق‌تر شده است.

تعریف مجدد «سواد» در عصر هوش مصنوعی

اگر همچنان از الگوهای سنجش سواد نیم‌قرن پیش استفاده کنیم، طبیعی است که نسل جدید را «کم‌سواد» یا «درس‌گریز» ببینیم. در حالی‌که سواد در عصر حاضر، دیگر نه حفظیات و انضباط رفتاری، بلکه توانایی حل مسئله، جست‌وجوی انتقادی، تفکر سیستمی، همکاری بین‌نسلی و مدیریت یادگیری شخصی است.

وقتی محتوای آموزشی نتواند با دنیای واقعی ارتباط برقرار کند و ساختار آموزش به‌جای رشد خودانگیختگی، فقط تمکین و پاسخ‌دهی را پاداش دهد، دانش‌آموزان یا به «مقاومت پنهان» روی می‌آورند، یا به سرکشی آشکار؛ اما موضوع، به همین سادگی نیست و نمی‌توان از شاخص‌های دیگر تأثیرگذار، صرف‌نظر کرد.

دو سوی افراطی و شاخص‌های مؤثر

دو دیدگاه غالب در این زمینه، هردو به نوعی دچار خطای تحلیل هستند:

الف. نابودانگاری کامل نظام آموزش سنتی: این نگاه، آموزش مدرسه‌ای را فاقد هرگونه ارزش می‌داند. در حالی‌که حتی همین سبک سنتی، اگر با سخت‌کوشی، تمرین و تلاش فردی همراه شود، می‌تواند زیربنای تفکر تحلیلی و عمق یادگیری را شکل دهد.

ب. دفاع از وضع موجود به بهانه نظم: در نقطه مقابل، برخی نهادها یا افراد، همچنان بر تکرار نظام فعلی پافشاری می‌کنند، چون ابزار کنترل، سنجش‌پذیری و رتبه‌بندی را در آن می‌بینند؛ غافل از آن‌که این ساختار سال‌هاست پاسخ‌گوی نسل تازه نیست.

تاریخچه آموزش و پرورش در ایران: تحولات و روندهای کلیدی

آموزش و پرورش در ایران، گستره‌ای غنی از تحولات تاریخی را در بر می‌گیرد که از مکتب‌خانه‌های سنتی تا سیستم نوین آموزشی امروزی را شامل می‌شود. درک این سیر تحول برای تحلیل عمیق چالش‌ها و فرصت‌های کنونی نظام آموزشی ایران، از جمله افت نمرات دانش‌آموزان، ضروری است.

دوران پیشااسلامی: ریشه‌های کهن دانش‌اندوزی

پیش از ورود اسلام به ایران، آموزش به شکل‌های مختلفی وجود داشت. در دوران هخامنشی، اشکانی و ساسانی، مدارس و مراکز آموزشی برای طبقات خاصی از جامعه از جمله روحانیون، دبیران و نظامیان دایر بود. اوستا، کتاب مقدس زرتشتیان، به عنوان منبع اصلی آموزش‌های دینی و اخلاقی به شمار می‌رفت. مدارس گندی‌شاپور در دوره ساسانی، به عنوان یکی از مهم‌ترین مراکز علمی جهان آن زمان، در زمینه‌های پزشکی، فلسفه، نجوم و ریاضیات شهرت جهانی داشت و الگویی برای تأسیس دانشگاه‌ها در مناطق دیگر محسوب می‌شود.

دوران اسلامی: توسعه علم و گسترش مکتب‌خانه‌ها

با ورود اسلام به ایران و گسترش زبان و فرهنگ اسلامی، نظام آموزشی نیز دستخوش تغییرات بنیادین شد. مساجد به مراکز اصلی آموزش تبدیل شدند و مکتب‌خانه‌ها به عنوان اولین نهادهای آموزش عمومی، سوادآموزی و آموزش قرآن را برای کودکان در سراسر کشور فراهم می‌آوردند. در این دوران، علومی چون فقه، حدیث، تفسیر، ادبیات عرب، ریاضیات، نجوم و پزشکی رونق بی‌سابقه‌ای یافتند. دانشمندانی چون ابوعلی سینا، رازی، فارابی و بیرونی، که از مکتب‌خانه‌ها و حوزه‌های علمیه برخاسته بودند، نقش بی‌بدیلی در توسعه علوم مختلف ایفا کردند. تأسیس نظامیه‌ها در دوره سلجوقی، با هدف آموزش علوم دینی و دنیوی، نقطه عطفی در تاریخ آموزش عالی ایران محسوب می‌شود.

دوران صفویه تا قاجار: تحکیم سنت و آغاز اصلاحات

در دوران صفویه، آموزش و پرورش همچنان بر پایه مکتب‌خانه‌ها و حوزه‌های علمیه استوار بود. با این حال، نیاز به تربیت افراد متخصص برای اداره امور حکومتی، منجر به تأسیس برخی مدارس خاص شد. در دوران قاجار، با توجه به تحولات جهانی و آشنایی با نظام‌های آموزشی نوین اروپایی، نیاز به اصلاحات در سیستم آموزشی ایران احساس شد. تأسیس دارالفنون در سال ۱۲۳۰ شمسی (۱۸۵۱ میلادی) توسط امیرکبیر، نقطه عطفی در این مسیر بود. دارالفنون با هدف آموزش علوم جدید و فنون نظامی و صنعتی، اساتید خارجی را به خدمت گرفت و نقش مهمی در تربیت نسل جدیدی از متخصصان و روشنفکران ایرانی ایفا کرد. این حرکت، آغاز شکل‌گیری آموزش نوین در ایران بود.

دوران پهلوی: نوسازی و تمرکزگرایی

با روی کار آمدن سلسله پهلوی، روند نوسازی و تمرکزگرایی در آموزش و پرورش تسریع یافت. هدف اصلی، ایجاد یک نظام آموزشی یکپارچه، مدرن و ملی بود.

رضاشاه (۱۳۰۴-۱۳۲۰ شمسی)

تأسیس وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه: این وزارتخانه مسئولیت برنامه‌ریزی و اجرای سیاست‌های آموزشی را بر عهده گرفت.

اجباری شدن آموزش ابتدایی: گامی مهم در جهت گسترش سواد و آموزش عمومی بود.

تأسیس دانشگاه تهران (۱۳۱۳ شمسی): با الگوبرداری از دانشگاه‌های اروپایی، به عنوان مرکز آموزش عالی کشور آغاز به کار کرد و نقش محوری در تربیت متخصصان ایفا نمود.

ایجاد مدارس دولتی: افزایش چشمگیر تعداد مدارس دولتی در سراسر کشور، دسترسی به آموزش را برای اقشار مختلف جامعه فراهم کرد.

سکولاریزاسیون آموزش: تلاش برای کاهش نفوذ روحانیون در آموزش و جایگزینی آن با رویکردی علمی و سکولار.

محمدرضاشاه (۱۳۲۰-۱۳۵۷ شمسی)

گسترش آموزش: تعداد مدارس و دانشگاه‌ها به طور چشمگیری افزایش یافت.

تأسیس سپاه دانش: با هدف ریشه‌کن کردن بی‌سوادی در مناطق روستایی، سربازان تحصیلکرده به عنوان معلم به روستاها اعزام شدند.

توسعه آموزش عالی: علاوه بر دانشگاه تهران، دانشگاه‌های دیگری در شهرهای مختلف تأسیس شدند و رشته‌های تحصیلی متنوعی ارائه گردید.

تغییرات محتوایی: برنامه‌های درسی با هدف مدرنیزاسیون و هماهنگی با نیازهای جامعه صنعتی در حال توسعه، تغییر یافتند.

دوران پس از انقلاب اسلامی (۱۳۵۷ شمسی تاکنون): تحولات ایدئولوژیک و ساختاری

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، آموزش و پرورش دستخوش تحولات عمده‌ای شد که ابعاد ایدئولوژیک و ساختاری داشت.

اسلامی‌سازی آموزش: محتوای آموزشی با رویکرد اسلامی بازبینی و تدوین شد.

تشکیل نهضت سوادآموزی: با هدف ریشه‌کن کردن کامل بی‌سوادی در کشور، این نهاد تأسیس شد.

افزایش مراکز آموزشی: تعداد مدارس، هنرستان‌ها، دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی به طور قابل توجهی گسترش یافت.

تأکید بر آموزش فنی و حرفه‌ای: با هدف پاسخگویی به نیازهای بازار کار، توجه ویژه‌ای به توسعه آموزش‌های فنی و حرفه‌ای صورت گرفت.

توسعه کنکور سراسری: کنکور به عنوان تنها راه ورود به دانشگاه‌ها، نقش پررنگی در نظام آموزشی ایفا کرد.

تأسیس دانشگاه آزاد اسلامی: این دانشگاه با هدف افزایش ظرفیت آموزش عالی و ارائه فرصت‌های تحصیلی بیشتر به متقاضیان، نقش مهمی در گسترش آموزش عالی در کشور ایفا کرد.

طرح‌های تحول بنیادین: در سال‌های اخیر، طرح‌های تحول بنیادین در آموزش و پرورش با هدف رفع کاستی‌ها و ارتقای کیفیت آموزشی در دستور کار قرار گرفته‌اند، هرچند اجرای کامل و اثرات آن‌ها همچنان در حال بررسی است.

چالش‌ها و افق‌های آینده

تاریخچه آموزش و پرورش در ایران نشان می‌دهد که این نظام همواره در حال تحول و تطبیق با شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بوده است. با این حال، چالش‌هایی نظیر کیفیت آموزشی، عدالت آموزشی، محتوای درسی، روش‌های تدریس و انگیزه دانش‌آموزان و معلمان همچنان مطرح است. درک این تاریخچه به تحلیلگران کمک می‌کند تا با ریشه‌یابی مشکلات کنونی، به ویژه افت نمرات دانش‌آموزان، راهکارهای مؤثر و پایدار برای ارتقای سطح آموزش و پرورش در ایران ارائه دهند. بررسی عوامل تأثیرگذار بر این روند، از جمله سیاست‌گذاری‌ها، برنامه‌های درسی، نقش خانواده و جامعه و امکانات آموزشی، می‌تواند به ارائه تحلیلی جامع و دقیق کمک کند.

تحولات سلیقه‌ای در آموزش و پرورش پس از انقلاب: چالش سند بالادستی و واگرایی نتایج

پس از انقلاب اسلامی، با وجود آرمان‌ها و اهداف متعالی برای تحول بنیادین در آموزش و پرورش، این حوزه در دوره‌های مختلف شاهد تغییرات و تصمیم‌گیری‌هایی بوده که گاه به جای تبعیت از یک سند جامع و چشم‌انداز روشن، بیشتر بر مبنای سلایق مدیریتی و رویکردهای مقطعی استوار بوده است. این رویکرد سلیقه‌ای، که در ادبیات پژوهشی نیز مورد نقد قرار گرفته، به واگرایی نتایج و در نهایت، لطمه به ساختار و کیفیت نظام آموزشی منجر شده است.

فقدان یک سند بالادستی ثابت و جامع: ریشه‌یابی مشکل

یکی از مهم‌ترین دلایل این تحولات سلیقه‌ای، عدم وجود یک سند بالادستی ثابت و مورد اجماع ملی در دهه‌های ابتدایی پس از انقلاب بود. هرچند تلاش‌هایی برای تدوین برنامه‌های بلندمدت صورت گرفت، اما اغلب این برنامه‌ها یا به صورت کامل اجرا نشدند یا با تغییر دولت‌ها و وزرای آموزش و پرورش، دستخوش تغییرات اسلیقه‌ای و بنیادی شدند. این وضعیت، به مثابه ساختمانی بود که هر بار با تغییر مهندس ناظر، طرح اولیه آن تغییر می‌کرد و در نتیجه، به جای استحکام و یکپارچگی، دچار بی‌ثباتی و ناپایداری می‌شد.

تحقیقات معتبر در این زمینه، به کرات به این نکته اشاره کرده‌اند:

“سند تحول بنیادین آموزش و پرورش” (مصوب ۱۳۹۰)، هرچند به عنوان یک گام مهم در جهت تدوین چشم‌اندازی جامع تلقی می‌شود، اما مطالعات متعددی نشان می‌دهند که اجرای آن نیز با چالش‌های جدی مواجه بوده و همچنان بخش‌هایی از آن به دلایل مختلف، از جمله عدم تخصیص منابع کافی، تغییر رویکردهای مدیریتی و عدم اجماع عملی، به طور کامل محقق نشده است. برای مثال، پژوهش‌های صورت گرفته توسط پژوهشگاه مطالعات آموزش و پرورش و یا مقالات منتشر شده در فصلنامه‌های علمی-پژوهشی حوزه تعلیم و تربیت، به کرات به این موضوع پرداخته‌اند.

دکتر علی روحی (۱۳۹۹)، در مقاله‌ای با عنوان “واکاوی چالش‌های اجرای سند تحول بنیادین آموزش و پرورش”، به صراحت بیان می‌کند که “با وجود تدوین سندی جامع، تغییرات سلیقه‌ای در سطوح مدیریتی میانی و پایین‌تر، عدم درک صحیح از فلسفه سند و اولویت‌بندی‌های متفاوت، مانع از تحقق اهداف آن شده است”.

تجلی سلیقه‌گرایی در ابعاد مختلف نظام آموزشی

این رویکرد سلیقه‌ای، خود را در ابعاد گوناگون نظام آموزشی به وضوح نشان داده است:

تغییرات مکرر محتوای کتب درسی

در دوره‌های مختلف، شاهد تغییرات گسترده و گاه غیرضروری در محتوای کتب درسی بوده‌ایم. این تغییرات، نه بر مبنای نیازسنجی دقیق علمی و روانشناختی، بلکه بر اساس رویکردهای ایدئولوژیک یا سلایق شخصی مسئولان وقت صورت گرفته است. نتیجه این امر، سردرگمی دانش‌آموزان و معلمان، اتلاف منابع و عدم ایجاد یک پایه علمی مستحکم و منسجم در طول سالیان تحصیل بوده است. به عنوان یک نکته بکر و تازه، می‌توان به عدم پیوستگی رویکردها در تربیت نسلی با تفکر انتقادی و مهارت‌های حل مسئله اشاره کرد؛ زیرا هر بار که کتب درسی تغییر می‌کرد، تمرکز بر یک جنبه خاص (مثلاً حفظیات یا رویکردهای مهارتی) بیشتر می‌شد و این نوسانات، مانع از شکل‌گیری یک هویت فکری منسجم در دانش‌آموزان می‌گشت.

الگوهای متفاوت تربیت معلم و شیوه‌های استخدام

در مقاطع مختلف، شاهد تغییر رویکردها در تربیت معلم و شیوه‌های استخدام بوده‌ایم. از تمرکز بر دانشگاه‌های تربیت معلم، تا جذب از طریق آزمون‌های عمومی و یا طرح‌هایی مانند “جذب فارغ‌التحصیلان سایر رشته‌ها” بدون آموزش‌های پداگوژیکی کافی. این تغییرات ناهماهنگ، به کاهش کیفیت آموزش معلمان و عدم همسویی آن‌ها با فلسفه نظام آموزشی منجر شده است. برخی از تحقیقات کیفی نشان داده‌اند که معلمان جدید الورود، به دلیل عدم پیوستگی در آموزش‌های بدو خدمت، از یک “هویت حرفه‌ای” مشخص و مشترک برخوردار نیستند، که این خود به پراکندگی در روش‌های تدریس و نهایتاً به افت کیفیت آموزشی می‌انجامد.

تغییرات در ساختار آموزشی (نظام سالی-واحدی، ترمی-واحدی، ۳-۳-۶)

یکی از بارزترین نمودهای سلیقه‌گرایی، تغییرات مکرر و گاه ناگهانی در ساختار نظام آموزشی بوده است. از نظام سالی-واحدی به ترمی-واحدی و سپس به نظام ۳-۳-۶ (سه سال ابتدایی، سه سال متوسطه اول و شش سال متوسطه دوم)، این تغییرات بدون زمینه‌سازی کافی و پژوهش‌های عمیق صورت گرفته‌اند. این دگرگونی‌ها، پیامدهای گسترده‌ای بر برنامه‌ریزی درسی، آماده‌سازی نیروی انسانی و حتی ذهنیت دانش‌آموزان و خانواده‌ها داشته و باعث سردرگمی و عدم ثبات در مسیر تحصیلی شده است.

یک نکته کمتر دیده شده در این زمینه، اثرات روانشناختی این تغییرات بر هویت تحصیلی دانش‌آموزان و برنامه‌ریزی بلندمدت خانواده‌هاست؛ هر بار که ساختار آموزشی تغییر می‌کند، دانش‌آموزان در میانه راه مجبور به تطبیق با سیستم جدیدی می‌شوند که گاه با انتظارات قبلی آن‌ها همخوانی ندارد. این موضوع می‌تواند به کاهش انگیزه، افزایش استرس و حتی احساس عدم قطعیت در آینده تحصیلی منجر شود.

تغییر در سیاست‌های آزمون و ارزشیابی

رویکردهای مربوط به برگزاری کنکور سراسری، حذف یا کاهش تأثیر آن و تغییر در شیوه‌های ارزشیابی تحصیلی نیز دستخوش تغییرات سلیقه‌ای بوده است. این نوسانات، منجر به عدم اطمینان در جامعه و فشار مضاعف بر دانش‌آموزان و خانواده‌ها شده است.

تبعات واگرایی و لطمه به ساختار

تحولات سلیقه‌ای و عدم پایبندی به یک سند و چشم‌انداز روشن، تبعات مخربی برای نظام آموزشی ایران داشته است.

کاهش کیفیت آموزشی: ناهماهنگی در برنامه‌ها، عدم ثبات در محتوا و روش‌ها و ضعف در تربیت نیروی انسانی، به تدریج کیفیت آموزش را کاهش داده است.

افزایش شکاف‌های آموزشی: این رویکرد، به ویژه در مناطق کمتر برخوردار، به دلیل عدم توانایی در تطبیق با تغییرات سریع، شکاف آموزشی را تشدید کرده است.

هدر رفت منابع: هر بار تغییر در سیاست‌ها و ساختارها، نیازمند تخصیص منابع جدید و یا دور ریز منابع قبلی است که منجر به هدر رفت سرمایه‌های ملی می‌شود.

سردرگمی و بی‌انگیزگی: معلمان، دانش‌آموزان و خانواده‌ها به دلیل عدم ثبات و تغییرات مکرر، دچار سردرگمی و در نهایت بی‌انگیزگی می‌شوند. این بی‌انگیزگی به صورت پنهان و خزنده، در افت نمرات و عدم تمایل به مشارکت فعال در فرآیندهای آموزشی خود را نشان می‌دهد.

عدم تربیت نیروی انسانی همسو با نیازهای جامعه: تغییرات سلیقه‌ای در برنامه‌های درسی و آموزشی، اغلب با نیازهای واقعی جامعه و بازار کار همخوانی نداشته، که نتیجه آن، تربیت فارغ‌التحصیلانی است که فاقد مهارت‌های لازم برای ورود به دنیای واقعی هستند.

تحلیل سیستمی افت نمرات دانش‌آموزان ایرانی: پنج ریشه کلیدی و نقش فراموش‌شده دانش‌آموز در عصر نوین

افت نمرات دانش‌آموزان ایرانی، معضلی چندوجهی است که ریشه‌های عمیق در ساختار، محتوا و رویکردهای نظام آموزشی دارد. این پدیده را نمی‌توان تنها به یک عامل محدود کرد؛ بلکه باید آن را حاصل برآیند پنج ریشه کلیدی دانست که در کنار نقش پویای دانش‌آموز در عصر هوش مصنوعی، نیازمند بازنگری جدی است.

ناسازگاری محتوای درسی با واقعیات زیسته نوجوانان: شکاف میان تئوری و عمل

کتاب‌های درسی ایران غالباً مملو از دانستنی‌های انتزاعی و نظری هستند که به ندرت با تجربه زیسته نسل Z و آلفا ارتباط برقرار می‌کنند. این نسل‌ها، که در دنیای اطلاعات و ارتباطات بی‌واسطه رشد کرده‌اند، به دنبال کاربردی بودن و معنا یافتن آموخته‌ها در زندگی واقعی خود هستند. وقتی دانش‌آموزان حس می‌کنند آنچه می‌آموزند، برای زندگی روزمره یا آینده شغلی آن‌ها کاربردی ندارد (یا حداقل این‌گونه برداشت می‌شود که کاربردی نیست)، انگیزه یادگیری‌شان به شدت کاهش می‌یابد. این شکاف، نه تنها منجر به افت نمرات می‌شود، بلکه خلاقیت و تفکر انتقادی را نیز سرکوب می‌کند.

افول اقتدار علمی معلمان: فرسودگی ساختاری و چالش‌های انگیزشی

معلمان، به عنوان ستون فقرات نظام آموزشی، با چالش‌های جدی مواجه‌اند. بسیاری از آن‌ها گرفتار چرخه فرسایش شغلی و عدم پویایی حرفه‌ای هستند. عواملی چون درآمدهای پایین، عدم امنیت شغلی، نزول چشمگیر شأن و منزلت اجتماعی، فشار کاری بالا (افزایش توقعات خانواده، جامعه و سیستم) و فقدان امکانات به‌روزرسانی دانش و مهارت‌ها، بر کیفیت تدریس آن‌ها تأثیر منفی می‌گذارد. نمی‌توان تأثیر دغدغه‌های اولیه زندگی را بر افت کیفیت معلمان نادیده گرفت؛ وقتی معلمی دغدغه معیشت دارد، توان و انگیزه‌ای برای نوآوری، به‌روزرسانی روش‌های تدریس و برقراری ارتباط عمیق با دانش‌آموزان نخواهد داشت. این فرسودگی، به کاهش اقتدار علمی و جایگاه اجتماعی معلم منجر می‌شود.

انزوای نظام آموزش از فناوری‌های یادگیری نوین: مقاومت در برابر تغییر

با وجود پیشرفت‌های چشمگیر در فناوری‌های یادگیری نوین، بسیاری از مدارس ایرانی همچنان آموزش را با ابزارهای سنتی و رویکردهای متعلق به دهه‌های گذشته پیش می‌برند. اگرچه همه‌گیری کووید-۱۹ تا حد زیادی نظام آموزشی را به سمت استفاده از ابزارهای دیجیتال سوق داد و انعطاف‌پذیری بیشتری را در این زمینه ایجاد کرد، اما گویا اینرسی شیوه‌های سنتی قوی‌تر از آن چیزی است که تصور می‌شد. مقاومت در برابر به‌کارگیری هوشمندانه فناوری‌ها در کلاس درس، نه تنها فرآیند یادگیری را کند می‌کند، بلکه دانش‌آموزان را از مهارت‌های ضروری عصر دیجیتال محروم می‌سازد و به افت نمرات در مهارت‌های کاربردی منجر می‌شود.

نقش منفعل خانواده‌ها در مواجهه با تحولات یادگیری دیجیتال: شکاف نسلی و درک نادرست از آینده

خانواده‌ها، به عنوان اولین و مهم‌ترین نهاد تربیتی، در مواجهه با تحولات یادگیری دیجیتال و نیازهای نسل جدید، اغلب نقش منفعل یا نامؤثری ایفا می‌کنند. بسیاری از والدین یا به‌طور کامل از این تحولات عقب مانده‌اند، یا صرفاً به فشار برای کسب نمرات بالا بسنده می‌کنند. از سوی دیگر، گاهی تنها راه نجات فرزند را در ادامه تحصیل در رشته‌های خاصی چون پزشکی یا مهندسی می‌بینند و الگوهای نوین موفقیت اجتماعی و شغلی را که با تغییرات بنیادین در دنیای امروز شکل گرفته‌اند، لمس نکرده یا باور ندارند. این در حالی است که نسل جدید، اتفاقاً این الگوها را کاربردی‌تر برای رسیدن فوری به نتیجه و موفقیت می‌داند. این عدم همسویی میان انتظارات والدین و واقعیات جهان امروز، به عاملی برای افزایش فشار روانی بر دانش‌آموزان و کاهش انگیزه آن‌ها در مسیرهای غیرسنتی می‌شود.

فقدان جهت‌گیری هدف‌دار در سیاست‌های آموزشی ملّی: سردرگمی و واکنش‌های موسمی

نظام آموزش عمومی در ایران فاقد یک دکترین یادگیری مشخص و آینده‌نگر در عصر کنونی است. این کمبود، منجر به سردرگمی و واکنش‌های موسمی در برابر چالش‌ها شده و جایگزین سیاست‌گذاری‌های بلندمدت و استراتژیک گردیده است. تغییرات سلیقه‌ای در محتوا، ساختار و شیوه‌های اجرا، که در بخش‌های قبلی به آن اشاره شد، همگی نتیجه همین فقدان دکترین جامع هستند. در نبود یک نقشه راه روشن، هر دوره مدیریتی تلاش می‌کند با راه‌حل‌های مقطعی، مشکلات را پوشش دهد که نتیجه آن، ناپایداری و عدم یکپارچگی در کل نظام آموزشی و در نهایت، افت کلی کیفیت آموزش و نمرات است.

نقش فراموش‌شده دانش‌آموز در عصر هوش مصنوعی: از “قربانی منفعل” تا “یادگیرنده خودگردان”

در تحلیل‌های رایج از ناکارآمدی نظام آموزش، معمولاً دانش‌آموز به‌عنوان «قربانی منفعل» تصویر می‌شود؛ گویی هیچ‌گونه مسئولیت و نقشی در فرآیند یادگیری ندارد و تنها بازتاب‌دهنده ضعف نظام، معلم، خانواده یا ساختار اجتماعی است. اما در دنیای امروز، دنیای هوش مصنوعی، انفجار اطلاعات و یادگیری خودگردان، این تصویر دیگر نه واقعی است و نه مفید.

نسل جدید، برخلاف نسل‌های پیشین، به منابع یادگیری نامحدود و متنوع دسترسی دارد. سهولت دسترسی به این منابع نیز با گذشته قابل مقایسه نیست. از دوره‌های آنلاین گرفته تا ویدئوهای آموزشی در پلتفرم‌های جهانی مانند  Coursera, TedX, YouTubeپلتفرم‌های تعاملی و شبکه‌های یادگیری اجتماعی، همه در دسترس آن‌هاست. آنچه مورد نیاز است، نه صرفاً تغییر محتوا یا معلم، بلکه فعال شدن ذهن یادگیرنده و مسئولیت‌پذیری او در برابر مسیر رشد خویش است. توانمندسازی دانش‌آموز برای انتخاب، تحلیل، نقد و ترکیب اطلاعات از منابع گوناگون و تبدیل شدن به یک یادگیرنده مستقل و پویا، عنصری حیاتی است که در تحلیل‌های موجود کمتر به آن پرداخته می‌شود. نادیده گرفتن این نقش، خود عامل مهمی در عدم تحقق پتانسیل‌های نسل جدید و بروز افت نمرات در ابعاد عمیق‌تر یادگیری (مانند تفکر انتقادی و حل مسئله) است.

فقدان رواداری: ریشه‌ای پنهان در افت تحصیلی

در کنار چالش‌های ساختاری و محتوایی، فقدان رواداری (Intolerance) در ابعاد گوناگون نظام آموزشی، خود به عنوان یک ریشه پنهان، به افت نمرات و کاهش انگیزه تحصیلی دانش‌آموزان دامن می‌زند. وقتی نظام آموزشی، محتوای درسی و حتی فضای کلاس درس، تنها بر یک دیدگاه، یک روش فکر کردن یا یک مسیر موفقیت خاص پافشاری می‌کند، فضای پرسشگری، خلاقیت و نوآوری از بین می‌رود. دانش‌آموزان با علایق و استعدادهای متنوع، که الزامات یادگیری در عصر هوش مصنوعی و اطلاعات را درک می‌کنند، در چنین فضایی احساس می‌کنند که فردیت و تفاوت‌هایشان پذیرفته نمی‌شود.

این عدم پذیرش و تأکید بر همگون‌سازی، نه تنها به یادگیری سطحی و حفظی منجر می‌شود، بلکه انگیزه درونی دانش‌آموزان را از بین می‌برد. آن‌ها که نتوانند خود را با چارچوب‌های خشک و تک‌بعدی سیستم تطبیق دهند، یا از مسیر آموزش کناره‌گیری می‌کنند یا صرفاً به دنبال کسب نمرات حداقلی برای عبور هستند. این رویکرد، در نهایت به افول کیفیت کلی آموزش و عدم تربیت نسلی با تفکر انتقادی و توانایی حل مسئله در دنیای پیچیده امروز منجر می‌شود. بنابراین، پرورش فرهنگ رواداری و پذیرش تفاوت‌ها در تمامی سطوح نظام آموزشی، از تدوین برنامه درسی تا تعاملات روزمره معلم و دانش‌آموز، یک گام اساسی برای ایجاد محیط یادگیری پویا و مؤثر است.

یادگیری، الزاماً «دل‌چسب» نیست

یادگیری عمیق، گاه خسته‌کننده، پرتنش و حتی نامطلوب است. مثال کلاسیکی مثل یادگیری انتگرال را در نظر بگیریم، شاید کاربرد مستقیم آن در زندگی روزمره برای بسیاری روشن نباشد، اما آنچه از طریق تمرین‌های پیچیده ریاضی در ذهن شکل می‌گیرد، چیزی بسیار مهم‌تر است؛ ظرفیت مغز برای انتزاع، تحلیل، نظم ذهنی، و حل مسئله پیچیده.

به‌بیان دقیق‌تر، بسیاری از مفاهیم «سنتی» درسی، اگرچه ظاهر کاربردی نداشته باشند، اما به‌منزله «وزنه‌های شناختی» عمل می‌کنند که مغز را برای پردازش‌های عمیق‌تر و استدلال‌های آینده آماده می‌سازند. حذف یا نادیده‌گرفتن آن‌ها، شبیه حذف تمرین‌های بدنسازی برای یک ورزشکار است چون «در مسابقه از وزنه استفاده نمی‌کنیم.»

مسئولیت‌پذیری در مسیر یادگیری

نظام آموزشی ممکن است ناکارآمد باشد، خانواده ممکن است حمایت نکند، اما این‌ها نباید توجیهی برای کناره‌گیری کامل از مسئولیت یادگیری باشد. برعکس، اگر نسل جدید بخواهد از آزادی‌های دنیای دیجیتال و هوش مصنوعی بهره ببرد، باید یاد بگیرد چگونه رهبر یادگیری خود باشد.

این مسئولیت شامل مواردی مانند:

الف. نظم شخصی و ایجاد عادت‌های مطالعه مؤثر؛

ب. نقد و انتخاب منابع مناسب فراتر از مدرسه؛

ج. جستجوی ارتباط مفاهیم آکادمیک با جهان واقعی؛

د. تمرین مهارت‌های پایه‌ای، حتی اگر لذت‌بخش نباشند.

در نگاه سیستمی، حتی ساختارهای سنتی، اگر با ذهنی پویا مواجه شوند، می‌توانند به بستری برای رشد بدل شوند. چالش اصلی، نه در حذف کامل سنت، بلکه در بازتعریف نقش اجزای آن در خدمت یادگیری نوین است و این بازتعریف، تنها با مشارکت فعال دانش‌آموز ممکن است.

آینده آموزش: انحلال یا تحول؟

مدارس به شکل فعلی (کلاس‌محور، نمره‌محور، محتوامحور) اگر اصلاح بنیادین نشوند، نه‌تنها کارکرد خود را از دست می‌دهند بلکه به مانعی برای یادگیری مؤثر نسل بعدی تبدیل خواهند شد. شکل‌های نوین آموزش، نظیر یادگیری مبتنی بر پروژه، سیستم‌های یادگیری تطبیقی، کوچینگ یادگیری شخصی و بسترهای آنلاین تعاملی در حال جایگزینی هستند.

اما این به معنای حذف آموزش سنتی نیست بلکه به معنای ترکیب خردمندانه ساختارهای سنتی (مثل انضباط، تمرکز، مطالعه جدی) با روش‌های نوین (مثل یادگیری شخصی، محتوای تعاملی، توسعه مهارت‌های نرم) است.

نقشه علّی-سیستمی تعامل نظام آموزش، خانواده، دانش‌آموز و فناوری

تحلیل عملکرد و ناکارآمدی آموزش سنتی در عصر هوش مصنوعی

در مواجهه با بحران افت نمرات دانش‌آموزان و ناکارآمدی نظام آموزش رسمی، یکی از قدرتمندترین ابزارهای تحلیلی، نقشه علّی-سیستمی است. این نقشه به ما کمک می‌کند تا روابط بین اجزای کلیدی سیستم آموزش، مانند ساختار مدرسه، نقش خانواده، وضعیت دانش‌آموزان و فناوری‌های نوین یادگیری را با دیدی نظام‌مند و علت‌محور بررسی کنیم.

در تحلیل‌های سنتی، معمولاً به دنبال «مقصر» هستیم. یک‌بار مدرسه را متهم می‌کنیم، بار دیگر معلم یا خانواده را. اما در نگاه سیستمی، به جای سرزنش‌گری، به هم‌وابستگی دینامیک اجزا نگاه می‌کنیم. این یعنی هیچ جزئی، به تنهایی خوب یا بد نیست؛ بلکه رفتار کلی سیستم، از تعامل اجزا در طول زمان شکل می‌گیرد.

مؤلفه‌های اصلی در نقشه سیستمی آموزش

نظام آموزش رسمی (مدارس، محتوای درسی، ارزشیابی)

طراحی محتوای سنتی و غیردینامیک؛

تمرکز بر آموزش خطی و آزمون‌محور؛

فاصله از نیازهای بازار کار و زندگی واقعی؛

ضعف در نوآوری، کوچینگ و یادگیری تعاملی.

خانواده (سبک فرزندپروری، حمایت آموزشی، سواد دیجیتال)

انتظارات صرفاً نمره‌محور؛

کمبود درک تحولات یادگیری نسل دیجیتال؛

نبود الگوسازی فعال در خانه؛

شکاف میان گفتار حمایتی و عمل روزمره.

دانش‌آموز (نگرش، انگیزه، نقش فعال یا منفعل)

ذهنیت مصرفی در یادگیری (به‌جای ذهنیت مالکیت یادگیری)؛

انفعال ناشی از سال‌ها آموزش دستوری؛

تداخل سبک زندگی دیجیتال با عادت‌های مطالعه عمیق؛

گسست ذهنی میان درس و زندگی.

فناوری (زیرساخت، دسترسی، بهره‌برداری آموزشی)

دسترسی گسترده ولی استفاده سطحی (تفریحی یا کنکوری)؛

نبود نظام‌های یادگیری شخصی‌ساز؛

ضعف در ترکیب پلتفرم‌های نوین با نظام آموزشی رسمی؛

خطرات انزوا، حواس‌پرتی و اعتیاد دیجیتال.

تعاملات کلیدی در نقشه علّی

الف. هرچه مدرسه سنتی‌تر ← یادگیری کمتر معنادار ← بی‌انگیزگی دانش‌آموز ← تقاضای بیشتر خانواده برای نمره ← فشار روی مدرسه برای نمره‌سازی ← تضعیف بیشتر کیفیت آموزش

ب. هرچه خانواده غیرفعال‌تر در یادگیری ← وابستگی بیشتر دانش‌آموز به منابع سطحی (یوتیوب، آزمونک‌ها) ← افت عمق یادگیری ← کاهش توان حل مسئله ← ناتوانی در امتحانات نهایی

ج. هرچه فناوری بدون مربیگری آموزشی وارد شود ← کاهش تمرکز، افزایش مصرف‌گرایی محتوایی ← تقویت حافظه سطحی به‌جای تفکر عمیق ← سردرگمی در یادگیری مفاهیم پایه

د. هرچه محتوای درسی بدون به‌روزرسانی و بی‌ارتباط با واقعیت بماند ← نارضایتی دانش‌آموزان و معلمان ← فرسایش انگیزه و مشارکت ← کاهش تعامل در کلاس ← افت نتایج

راهکار سیستمی: تنظیم مجدد تعامل‌ها

برای عبور از این چرخه معیوب، باید روابط بین مؤلفه‌ها را بازطراحی کرد، نه صرفاً یکی از اجزا را حذف یا جایگزین نمود. برخی پیشنهادهای کلیدی:

تدوین محتوای چابک آموزشی با مشارکت دانش‌آموزان و معلمان؛

آموزش والدین در زمینه یادگیری نسل Z و نقش حمایتی آن‌ها؛

توسعه پلتفرم‌های یادگیری ترکیبی که خانواده و مدرسه را متصل کند؛

کوچینگ دانش‌آموزان برای مدیریت انگیزه، نظم شخصی و درک هدف از یادگیری؛

تربیت معلمان چندسویه: هم متخصص محتوا، هم تسهیل‌گر یادگیری.

جمع‌بندی: بازطراحی سیستمی آموزش برای عصر نوین؛ راهکاری برای افت نمرات دانش‌آموزان

اگر نظام آموزشی را به مثابه یک اکوسیستم پیچیده و پویا در نظر بگیریم، افت نمرات دانش‌آموزان یا بی‌علاقگی آن‌ها به یادگیری، نه یک شکست جزئی، بلکه نشانه‌ای از ناکارآمدی کل سیستم است، نه صرفاً یک نهاد یا عامل خاص. این دیدگاه سیستمی، به ما کمک می‌کند تا بفهمیم چرا صرف تغییر محتوای درسی یا سخت‌گیری در آزمون‌ها، منجر به بهبود پایدار خروجی‌ها نمی‌شود. در حقیقت، موفقیت تنها زمانی حاصل می‌شود که چهار مؤلفه کلیدی این اکوسیستم (مدرسه، خانواده، دانش‌آموز و فناوری) به صورت هم‌راستا، متعامل و هدفمند بازطراحی شوند.

بحران یادگیری در عصر هوش مصنوعی: نشانه‌ها و ریشه‌ها

افت چشمگیر نمرات دانش‌آموزان در امتحانات نهایی، تنها یک اتفاق گذرا نیست؛ بلکه زنگ خطری است که ناتوانی نظام آموزشی سنتی را در پاسخ‌گویی به نیازهای یادگیری عصر هوش مصنوعی و انفجار اطلاعات به وضوح نشان می‌دهد. این بحران، حاصل تعاملات معیوب و گسسته میان اجزای این اکوسیستم است که در قالب یک نقشه علی-سیستمی قابل تحلیل و بازطراحی است.

در این سیستم ناکارآمد، شاهد مشکلات متعددی هستیم، از جمله:

محتوای کهنه و بی‌ربط: دروس اغلب انتزاعی و بی‌ارتباط با واقعیات زیسته و نیازهای آتی نسل جدیدند؛

شیوه‌های ارزشیابی منجمد: آزمون‌های حافظه‌محور، به جای سنجش تفکر و مهارت، ذهنیتی منجمد و کنکورگرا را شکل می‌دهند؛

نقش تضعیف‌شده معلم: فرسودگی شغلی، دغدغه‌های معیشتی و عدم توانمندسازی مستمر، اقتدار و پویایی معلم را کاهش داده است؛

درک ناکافی خانواده‌ها: بسیاری از والدین درک دقیقی از چالش‌ها و فرصت‌های یادگیری نوین ندارند و همچنان بر الگوهای سنتی موفقیت تأکید می‌کنند؛

بی‌ربط‌انگاری آموزش سنتی توسط دانش‌آموزان: نسل جدید با ذهنی دیجیتال، که به سرعت به اطلاعات دسترسی دارد، آموزش‌های سنتی را بی‌ارتباط و ناکارآمد می‌بیند.

اما در همین بستر پیچیده، یک حقیقت فراموش‌شده و حیاتی وجود دارد؛ خودِ یادگیرنده نیز مسئول است. رشد شناختی، لزوماً لذت‌بخش یا باب میل نیست. مفاهیم دشواری مانند انتگرال، تاریخ تحلیلی یا نحو عربی، می‌توانند مانند “وزنه‌های ذهنی” عمل کرده و مغز را برای تحلیل، پیوست‌نگری و تحمل پیچیدگی آماده سازند. این چالش‌ها، بخشی جدایی‌ناپذیر از فرآیند عمیق یادگیری و توسعه توانمندی‌های فکری هستند.

راهکار: بازتنظیم سیستمی برای پارادایم نوین یادگیری

راه‌حل مقابله با افت نمرات و ارتقای کیفیت آموزش، نه در نفی کامل سنت، نه در تمجید بی‌جا از فناوری و نه در حذف دانش‌آموز از معادله است. بلکه در بازتنظیم سیستمی روابط و هم‌راستاسازی چهار مؤلفه کلیدی آموزش نهفته است:

مدرسه: از نمره‌دهنده به تسهیل‌گر یادگیری

مدرسه باید از یک نهاد صرفاً ارزیابی‌کننده و محتوا-محور، به مرکزی پویا برای تسهیل یادگیری فعال و اکتشافی تبدیل شود. این شامل به‌روزرسانی زیرساخت‌ها، توانمندسازی معلمان در روش‌های تدریس نوین و ایجاد فضایی برای خلاقیت و نوآوری است؛ بخش عمده‌ای از این رویکرد، ریشه در نگاه حاکمیتی به معلم، جایگاه معلم و سیستم آموزشی در آینده فردا و اساساً، میزان و ماهیت دغدغه حاکمیت به کیفیت “فردای ایران” دارد که اگر این موضوع از قلم افتاده یا فراموش شود، شاخص‌های دیگر خیلی تأثیرگذاری مؤثر نخواهند داشت.

خانواده: از ناظر به مشارکت‌کننده یادگیری

خانواده‌ها باید به هم‌پایان و مشارکت‌کنندگان فعال در فرآیند یادگیری فرزندانشان تبدیل شوند. این امر مستلزم آموزش والدین در مورد تحولات یادگیری دیجیتال، مهارت‌های قرن ۲۱ و اهمیت پرورش تفکر انتقادی و حل مسئله است، تا از فشار صرف برای نمره به سمت حمایت از رشد همه‌جانبه حرکت کنند. از سوی دیگر، خانواده نقش حمایت افراطی، دلسوزی غیر متعارف و تلاش برای احیای زندگی نزیسته خود در فرزند را نیز مورد بازبینی جدی قرار دهد. رفاه‌طلبی، تلاش برای کامل بودن همه چیز و سختی نکشیدن منطقی، نگران آسایش و آرامش بودن بیش از اندازه، مطالبه‌گری هوشمندانه را به پرتوقعی افراطی تغییر ماهیت داده و ابزار آموزشی مؤثر را از سیستم می‌گیرد. دانش‌آموزان انتظار دارند همانطور که در خانواده مرکز توجه و گوش به فرمان بودن همه برای اجابت نیازهایشان هستند، مدارس و سیستم آموزشی نیز به طریقی مشابه، به‌جای تمرکز بر یادگیری، دانش‌آموز را “مشتری” دیده و به‌دنبال جلب رضایت مشتری باشد (صنعتی شدن آموزش).

دانش‌آموز: از مصرف‌کننده محتوا به معمار رشد شخصی

دانش‌آموزان باید از دریافت‌کنندگان منفعل محتوا، به معماران فعال و مسئولیت‌پذیر رشد شخصی خود تبدیل شوند. این یعنی آموزش مهارت‌های خودراهبری (Self-directed learning)، جستجو و تحلیل اطلاعات و مدیریت زمان و منابع یادگیری در عصر فراوانی داده‌ها. تقویت تفکر انتقادی و حل مسئله در آن‌ها، کلید این تحول است. نسل جدید از یکسو مدعی بروز بودن اطلاعات و دانش است اما در سوی دیگر، در برخی بدیهیات روزمره گرفتار شده است. بدیهیاتی مانند ارتباط، تعامل، حل تعارض، مدیریت منابع و… که “توهم آگاهی”، در مسیر مقاوت برای یادگیری، بی‌تأثیر نیست.

فناوری: از ابزار سرگرمی به موتور پیشران یادگیری عمیق

فناوری باید از ابزاری صرفاً سرگرمی‌محور یا آزمون‌محور، به موتور پیشران و توانمندساز یادگیری عمیق تبدیل شود. این نیازمند ادغام هوشمندانه ابزارهای هوش مصنوعی و پلتفرم‌های یادگیری تعاملی در برنامه‌های درسی است، تا فرصت‌های یادگیری شخصی‌سازی‌شده و تجربه‌محور فراهم شود. بخواهیم یا نه، جامعه به سمت دوپامینی شدن پیش رفته و نتایج آنی را طلب می‌کند؛ اگر نتوانیم این موضوع را مدیریت کنیم، به مرور باید صحنه را ترک کنیم. برای مثال، چرا بازی‌های کامپیوتری جذابیت بیشتری از محتوای آموزشی دارند؟

 

دانش‌آموز در بازی کامپیوتری، بلافاصله پاداش یا نتیجه عملکرد خود را می‌بیند و حتی می‌تواند آن را از نو آغاز کند اما در دنیای واقعیت، مفهوم تأخیر سیستم (Delay)، چنین اجازه‌ای به او نخواهد داد.

 

آینده آموزش: پارادایمی برای بقا و تأثیرگذاری

در نهایت، آنچه نظام آموزشی ایران به آن نیاز دارد، نه صرفاً “نظام آموزشی جدید”، بلکه پارادایم تازه‌ای از یادگیری برای عصر نوین است؛ پارادایمی که در آن، یادگیری نه وظیفه‌ای تحمیلی، بلکه قابلیتی حیاتی برای بقا، رشد و تأثیرگذاری در دنیای پیچیده و پرتغییر فردا باشد. این تحول سیستمی، تنها راه بازگرداندن شور و اشتیاق به مدارس و تضمین آینده‌ای روشن‌تر برای نسل‌های آینده ایران است.

لازم به ذکر اینکه در متن مقاله، هر کجا به رویکرد سنتی اشاره شده، منظور آن دوره زمانی است که دکترین نظام آموزشی متزلزل شده و هیچ سبک، سمت و جهت مشخصی نداشته است (رفتارهای سلیقه‌ای). برای مثال، وزیر وقت در بازدید از یک کشور آسیایی، بدون توجه به پارامترهای تأثیرگذار، یک اقدام را مطلوب دیده و تلاش کرده همان را به سیستم آموزشی ایران پیوند بزند! چند روز بعد که استیضاح شده، وزیر بعدی با پیوند جدید آمده و یک معجون درهم ساخته شده است.

مهدی زارع پورمشاهده نوشته ها

من مهدی زارع پور، مشاور مدیریت، تحلیلگر سیستم و بنیانگذار مدرسه کسب و کار رُهام هستم. عاشق علم مدیریت و هنر رهبری هستم و باور دارم که ترکیب تجربه اجرایی، آموزش اصولی و مشاوره سیستماتیک می‌تواند تحولی پایدار در مسیر رشد افراد و کسب‌وکارها ایجاد کند. اگر به دنبال تحولی هوشمندانه در کسب‌وکار خود هستید یا می‌خواهید مهارت‌های مدیریتی خود را ارتقا دهید، خوشحال می‌شوم در این مسیر همراهتان باشم.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *