تقابل میان من و خودم
این درس رویکرد متفاوتی خواهد داشت؛ شاید خیلی انسجام و یکپارچی در ابتدای آن مشاهده نکنید اما به مرور هر اندازه به پایان نزدیک شویم (شاید در جمعبندی)، هدف درس را بهتر درک میکنیم. مقدمه را کمی به احوالات درونی خودمان از نگاه آقای فروید (Sigmund Freud) اختصاص دادهایم تا ضمن آشنایی با دیدگاه این عصبشناس اتریشی، به برخی فرآیندهای درونی (گفت و گوی درونی با خود) در طول روز که منشأ تصمیمها، حال و احوال، انتخاب و شرایط روحی ما در اکثر اوقات میشود، بپردازیم تا در مسیر خودشناسی، آگاهی بیشتر و ابزار بهتری در اختیار بگیریم.
قبل از پرداختن به متن اصلی، کمی به آقای فروید میپردازیم؛ حالا که قرار است از نظریه و آنچه او گفته برای مقدمه استفاده شود، بهتر است ابتدا به رسم ایرانی بودن و تمایل به مقدمه “بیش از متن”، فروید را بهتر شناخته و سپس با شناخت کوچکی از او، نظریهاش را مرور کنیم. احتمالاً همین کار را با آقای یونگ نیز انجام بدهیم (در دروس بعدی یا در اواسط متن با گریزی به نظریهاش).
نکته مهم این است که بدانید در این درس، ما قرار نیست فقط نظریهها را بیان کرده و موضوع را رها کنیم بلکه قرار است با نگاهی کلّی به هر دو نظریه، به جمعبندی برسیم که هدف از طرح درس هشتم از مجموعه دروس مدیریت توسعه فردی مدرسه کسب و کار رُهام است؛ به همین دلیل، پیشنهاد میکنیم این درس را تأمل بیشتری دنبال کنید.
زیگموند فروید یهودی بود؛ در موقعیتی که جمهوری چک کنونی قرار دارد به دنیا آمد (۱۸۵۶). عشق عجیب و عمیقی به مادر و تنفر حیرتانگیزی نسبت به پدر خود داشت. پدرش زیگموند را تهدید کرده بود که اگر دست از لمس کردن آلت تناسلی خود نکشد، حتماً این عضو جذاب و تأثیرگذار برای فروید را قطع خواهد کرد؛ در همین حال که درگیری بین زیگموند و پدرش بر سرِ لمس آلت تناسلی بالا گرفته بود، مادرش زیگموند را “زیگی طلاییِ من” صدا میزد؛ البته صفتی ترکیبی از آن چیزی که پدر فروید و مادرش نسبت به او گفته بودند را ما هم به برخی از فرزندانمان در ایران اطلاق میکنیم که پرداختن به آن از حوصله این درس خارج است.
فروید انسان جالبی بود؛ در دوره دانشجویی پزشکی، دهها مارماهی “نر” را مورد مطالعه و موشکافی دقیق قرارداد تا اندام جنسی آنها را کشف کند که چیز خاصی برایش به ارمغان نیاورد؛ سپس در ادامه همین مسیر کنکجاوی، تمرکز خود را روی داروی بیهوشی هیجانانگیز معطوف نمود که در انتها، مشخص شد که کوکائین را نمیشود در مسیر پزشکی و بیهوشی قرارداد و منصرف کرد.
تقریباً میتوان او را سرمنشأ داستان روانکاوی دانست؛ فرض اصلی و بنیادی در روانکاوی باور به این مفهوم است که تمام انسانها، دارای افکار، احساسها، تمایلها و خاطرههای ناخودآگاه هستند. او معتقد بود که وقایع دوران کودکی و درگیریهای ناخودآگاه، که اغلب مربوط به میل جنسی و پرخاشگری است، تجربه فرد را در بزرگسالی شکل می دهد (م).
فروید نظریه جالب دیگری هم دارد که عبارت است از تقابل لذت با واقعیت؛ او معتقد است زندگی ما با “اصل لذت” آغاز میشود. تمایل به چیزبرگر، رابطه جنسی، آزاد بودن و غیره، اصل لذت را تشکیل میدهد که به مرور و با ورود به بزرگسالی، نیرویی در درون ما این اصل را کنترل میکند تا باعث شود چیزبرگر بقیه مردم را سرقت نکنیم، فردی که ما را عصبانی کرده نکشیم و در ارتباطهای خود، محتاط باشیم.
روان سه بخشی ما از دیدگاه فروید
آقای زیگموند فروید، عقیده دارد روان ما از سه بخش اصلی نهاد (ID)، خود (EGO) و فراخود (Super EGO) تشکیل شده است. نهاد همانطور که از نام آن پیداست، از ناخودآگاه سرچشمه میگیرد و به زبان ساده، خیلی حرف حساب نمیفهمد. مثلاً وقتی گرسنه هستیم، تمام فکر و ذهن نهاد درگیر همین موضوع میشود که همین الان چه چیزی برای خوردن میتوان پیدا کرد؟ ایگو اما تلاش میکند امیال را بهصورتی آبرومند، به نحوی که در بلند مدت باعث ضرر و زیان ما نشود برآورده سازد. ایگو تشخیص میدهد چه چیزی واقعیت دارد؛ در حقیقت، ایگو به ما کمک میکند که به افکارمان انسجام بدهیم و معنای آنها را و جهان اطرافمان را درک کنیم.
برخی رفتارهای خودمان را اگر مرور کنیم، متوجه خواهیم شد که گاهی نهاد است که بر زندگی ما سایه انداخته؛ مثلاً وقتی قرار است به یک مهمانی برویم که خیلی برایش شوق داریم، همه را به هول و هراس، عجله و تکاپو انداختهایم تا سریع لباس پوشیده، حاضر شوند تا زودتر به محل برسیم و بیشتر لذت ببریم. این نشانه را میتوانید در سایر نقاط زندگی هم مشاهده کنید. هر اندازه مفهوم نهاد یا همان ID را بهتر کنیم، در ادامه بحث، هدف برایمان شفافتر خواهد شد به همین دلیل، مثال دیگر را از کودکی مطرح میکنیم که میخواهد موقع ناهار، لذت نوشابه را بچشد؛ پدر و مادر که با او مخالفت میکنند، میز را رها کرده، در حالیکه دهانش را به اندازه ورودی غار علیصدر باز کرده، نعره میکشد، اشک و آب بینیاش مخلوط شده و چهرهی او را غیرقابل تحملتر کرده چون نهادش تجربه لذت نوشابه را میخواسته اما EGO پدر و مادر، مانع او شدهاند.
فراخود یا همان Super EGO از نظر آقای فروید دو قسمت دارد، “وجدان” و “منِ آرمانی”. سوپرایگو مسئول درونیکردن قواعد فرهنگی است و معمولاً توسط اعمال تأثیر والدین صورت میپذیرد. سوپرایگو کمالگرا است؛ فراخود، قسمتی از ساختار شخصیتی ما را شکل میدهد که بیشتر (ولی نه تماماً) ناخودآگاه است؛ فراخود یا سوپر ایگو، شامل ایگوایدهآلهای فرد، هدفهای معنوی و قسمتی از روان که به آن وجدان گفته میشود است و تمایلات، فانتزیها، احساسات و اعمال فرد را نقد میکند، جلوی آنها را میگیرد. سوپرایگو در تضاد با نهاد (ID) کار میکند. سوپرایگو تمام تلاشش این است که خود را با هنجارهای اجتماعی تطبیق دهد در حالی که نهاد، تنها ارضای آنی میخواهد؛ سوپرایگو احساس درست و غلط و وجدان ما را کنترل میکند؛ او به ما کمک میکند تا رفتارمان مورد قبول اجتماع واقع شود.
حالا میتوانیم بهتر درک کنیم که یک نوزاد در بدو تولید و تا قبل از ورود به محیط خانواده، تنها نهاد را در شخصیت یا روان خود دارد؛ ایگو و سوپر ایگو، در ادامهی مسیر رشد و تربیت کودک شکل میگیرد که موضوع درس ما برای درک بهتر مسیر رشد فردی است.
آنچه به مرور، نوزاد تجربه میکند
نوزاد در بدو تولد و تا جاییکه در معرض خانواده قرار نگرفته است، با نهاد یا همان ID کارهای خود را پیش میبرد. هر اندازه بیشتر رشد کرده و در معرض امر و نهیهای خانواده قرار میگیرد، ساختارهای دیگر روان و شخصیتش شکل میگیرند. او میآموزد که باید برخی تمایلها، خواستهها و دلبستگیهای خودش را پنهان کند تا مورد قبول جامعه و خانواده قرار بگیرد. نکته اما اینجاست که ما چیزی را نمیتوانیم واقعاً پنهان کنیم، یعنی نمیتوانیم آن چیزها را جایی قرار دهیم که نهاد (ID) آنها را ندیده و فرامششان کند. اگر روان نوزاد را به یک دایره ۳۶۰ درجه تشبیه کنیم که در آن انبوه استعداد، خواسته، تمایل و دیدگاه وجود دارد، او میآموزد که “اجازه ندارد” با تمام ۳۶۰ درجه در خانواده و جامعه حاضر شود پس باید بخشی از آن را پنهان یا با یک بخش تقلبی دیگر (که بقیه آن را دوست دارند) جایگزین کند (تصویر را ببینید).
اینجا سر و کله آقای کارل گوستاو یونگ (Carl Gustav Jung) معروف پیدا میشود؛ روانپزشک سوئیسی که خود را شاگرد فروید میدانست و آنگاه که با او به اختلاف دیدگاه خورد، نامه خود خطاب به فروید را با جملهای از نیچه، اینگونه آغاز کرد:
“بزرگترین خیانت شاگرد به معلم این است که شاگرد باقی بماند.”
نظریههای یونگ، در سطح “نظریه” باقیمانده و هنوز شبهعلم محسوب میشود اما برای بخشی از جامعه، تبدیل به کلام قطعی و نهایی است؛ همانهایی که خود را یونگین، یونگی یا یونگ دوست میدانند و البته خود مرحوم یونگ به طنز میگوید:
“خدا رو شکر من یونگ هستم نه یک عضو انجمن یونگ شناسی!”
اینجا برای درک بهتر شرایطی که تجربه میکنیم، نظریه پرسونا و سایه یونگ را مطرح و کمی از آن صحبت خواهیم کرد تا بتوانیم به جمعبندی در درس هشتم از مجموعه دروس مدیریت توسعه فردی مدرسه کسب و کار رُهام برسیم. به زبان ساده و بدون پیچیده کردن موضوع، پرسونا (Persona) ماهیتی خودآگاه دارد و همان نقابهایی است که هر روز با توجه به مخاطبی که داریم از آن استفاده میکنیم تا آن طوری که او دلش میخواهد به نظر برسیم و سایه (Shadow)، آن ابعاد وجودی ما از دایره ۳۶۰ درجه است که سرکوب شده و آموختهایم نباید نزدیک آن بشویم.
سایه شامل تمام جنبههای روان ما است که ترجیح میدهیم به آنها نگاه نکنیم و در تمام طول زندگی از آنها خجالت میکشیم؛ اما حقیقت این است که وقتی برخی تمایلات منفی از نظر خودآگاه ما پنهان میمانند، تمایل دارند احساسات و رفتار ما را به روشهای غیرقابل پیش بینی هدایت کنند. این زمانی رخ میدهد که ناگهان از کوره در میرویم چون راننده خودرو جلویی، جایِ پارک ما را اشغال کرد، یا به خاطر یک اشتباه کوچک ناامید میشویم. این دقیقاً همان چیزی است که در طول روز بارها شاهدش هستیم؛ مدیری که میخواهد کاریزماتیک، آرام و متین جلوه کند، بالاخره بیست روز از ماه، احساس خشم و عصبانیت خود را فرو خورده، انبوه این خشم، عصبانیت و سرکوب را پشت نقاب جنتلمن بودن پنهان کرده، حالا که کاسه صبرش لبریز شده، با یک غلط املایی در متن نامه، منفجر شده و زمین و زمان را بر سرِ مسئول دفترش خراب میکند. پس از اینکه تمام خشم و عصبانیت تلنبار شده بیست روز قبل خالی شد، ناگهان به خودش آمده و میبیند این چه واکنشی بود؟ در پیِ دلجویی از همکار برآمده اما نمیداند که این فراز و فرودها، اعتبارش را لکهدار میکند.
یکی از جنبههای اصلی خودشناسی این است که خودمان را با فردی که میخواهیم به جهان معرفی کنیم، قیاس کرده و فاصله این دو را درک کنیم.
حالا شاید دلیل ترتیب درسها در مدرسه کسب و کار رُهام برایتان کمی روشنتر شده است. ما ابتدا از شما خواستیم (درس اول) به خودتان معطوف باشید نه دیگران، سپس به کمک پرسشنامه “تلههای زندگی”، به دنبال کاوش طرحوارههایی بودیم که کنترل زندگی ما را در دست دارند، پس از آن به عزت نفس پرداختیم تا به کمک پرسشنامه کوپر اسمیت، شاخصهای تأثیرگذار را شناسایی کنیم و وقتی مطمئن شدیم که در این مسیر قرار داریم، با طرح مهارتهای نرم، دنیای جذابی که از ما پنهان شده بود را معرفی کردیم.
جمعبندی
خودشناسی، مقدمه خداشناسی است. این جمله از امام علی (ع)، دشوار بودن مسیر خودشناسی و سپس دستیابی به مراتب بالاتر را نشان میدهد. شاید تلخترین و سختترین کار دنیا، مواجه شدن با خودمان باشد برای همین ترجیح میدهیم، به دیگران پرداخته و تلاش به اصلاح آنها کنیم. سختی خودشناسی همین است که خیلی از مخاطبین، تا اینجا حاضر به رویارویی با پرسشنامه عزت نفس یا تلههای زندگی نشدهاند و به بهانههای مختلف، این چیزها را غیرواقعی، خودم بلدم و… مینامند تا فرار کنند. یکی از اهداف ما از رایگان ارائه کردن دروس، دقیقاً همین است که هیچ عذر و بهانهای در کار نباشد. مطالبی که در هشت درس مدیریت توسعه فردی مرور کردید، کاملتر از یک کارگاه توسعه فردی با شهریه پنج الی ده میلیون تومانی (در پاییز ۱۴۰۳) است.
در این درس آموختیم که به مرور زمان از نوزادی تا بزرگسالی، چگونه تمایلها، خواستهها، نقاط مطلوب، فانتزیها و… خود را سانسور کرده و به قسمت سایه روان میفرستیم تا با نقابهایی زندگی کنیم که برای خودمان جذابیت ندارد اما بقیه آنها را خیلی دوست دارند. تا این مرحله، آسیبشناسی کردیم، حالا سؤال این است که در برابر این آگاهی و شناخت از خود، باید چه کنیم؟
بدون دیدگاه