افسار شتر به دُم خر بستن!
پیتر تیل یا هر طور که شما دوست دارید تلفظ کنید (Peter Thiel)، از چهرههای تأثیرگذار معاصر است که خیلی حرف برای گفتن دارد و تمام حرفهایش ارزش شنیدن دارند. امروز کتابی که جدید از او خریده بودم را میخواندم (Zero to One) و با خود فکر میکردم آیا وقت گذاشتن برای افرادی که خودشان دلشان برای خودشان نمیسوزد، بالاخره من را از پای درخواهد آورد یا نه؟! اما چه شد که از خواندن کتاب Peter Thiel به این نتیجه رسیدم؟
در مقدمه کتاب میگوید (نقل به مضمون): “حیوانات معمولاً در لانه یا کندو ساختن متخصص هستن و همین یک کار را خوب بلدند اما آدمیزاد، میتواند دائم چیزهای جدید اختراع کند اما تعداد زیادی آدم هستند که ترجیح میدهند همان چیزها و تفکرات قدیم را سفت و سخت دنبال کنند.”
این جمله برای من خیلی دردناک است؛ چون حرفه اصلی من مشاوره به مدیران کسب و کار و کوچ همکاران در راستای بهینهسازی سیستم است. در طول روز، با افراد مختلفی سر و کار دارم که وقتی برایشان یک موضوع جدید مطرح میکنم، سر تکان داده (به نشانه تأیید) و لبخند میزنند! این کار برای من از زنندهترین فحاشیها نیز دردناکتر است میدانید چرا؟ مثلاً تصور بفرمایید من از تحقیقات آقای دراکر (که همه او را میشناسیم)، برای موضوع امروز جلسه خود در یک کسب و کار استفاده میکنم. پیتر دراکر، سالها پیش این موضوع را در کسب و کارهای مختلف آزمون کرده، نتیجه پژوهش و تحقیق خود را به عنوان “علم” و “دانش”، در اختیار بقیه قرار داده است. حالا وقتی این نتیجه را برای فرد دیگری که نه مطالعه دارد و نه علاقه به مطالعه مطرح میکنم و او به نشانه “تأیید”، سر تکان میدهد، یعنی بله! موافق هستم!
برادر من، خواهر من، موافق بودن یا نبودن تو، دقیقاً به چه معنا است؟! یعنی مثلاً اگر مخالف باشی، دنیا به نتایج پژوهشهای پیتر دراکر شک میکند؟! یا اگر سر تکان بدهی و تأیید کنی، دنیا با خیال راحت نظرات او را میپذیرد؟! این موضوع خیلی برای من غیرقابل فهم است که یک آدم معمولی که هر چقدر اسم او را در اینترنت جست و جو کنی، یک کلمه در موردش چیزی پیدا نمیشود (حتی اباطیل!)، چطور در رد یا تأیید یک نظریه علمی، اظهار نظر میکند؟ شبیه این که من برای سر درد به دکتر مراجعه کرده و در مورد تشخیصش، با او بحث کنم! اگر خودم متخصص هستم پس چرا به او مراجعه کردم و اگر به عنوان متخصص او را قبول دارم، اظهار نظر منِ غیرمتخصص چیست؟!
شاید (نمیدانم)، یکی از دلایل بدبختی ما ملت همین توهم دانایی باشد؟ همین که احساس میکنیم همه چیز را بلدیم؛ از کجا؟ نمیدانم. این موضوع آنقدر برایم دردناک شده که واقعاً گاهی تصمیم میگیرم به روستایی دور افتاده مهاجرت کرده و کشاورزی کنم. در گوشهای دنج، تنها و دور از دانشمندان!
فردی که با چهل سال سن و ادعای کارآفرینی، “دیسیپلین” را “دیسیپلیم” میگوید و مینویسد، روبروی من نشسته، نظر وارن بافت را زیر سؤال میبرد. یا در مواجه شدن با نتیجه تحقیقی که باب میلش نیست، میگوید بعید میدانم این تحقیق در کشور ما هم جواب بدهد. یاد صحبت محمدرضا شعبانعلی افتادم که میگفت یکی از دلایل پیشرفت من در سن کم، این بود که دهانم را میبستم و فقط گوش میدادم. نکتهی جالب دیگری که از محمدرضا شنیدم، این بود که اگر در جلسهی مشاوره، طرف مقابل در مقابل پیشنهادی که میدهم، بپرسد چرا؟ جلسه را ترک میکنم؛ نشان میدهد محمدرضا هم در این باتلاق دست و پا زده.
نمیدانم شما عزیز دلی که این نوشته را میخوانید، کارمند هستید، مدیر، کارفرما، بیکار، دانشجو یا دانشمند؛ بیایید یک چیز را با هم تمرین کنیم. در مقابل علم، تواضع کنیم و اگر در آن حوزه صاحب نظر هستیم، تردید کرده، تحقیق کنیم و نتایج خود را اگر متناقض با نتایج قبلی بود، در یک جای معتبر منتشر کنیم تا دیگران هم استفاده کنند؛ در غیر اینصورت، آن را شنیده و در موردش بیشتر بخوانیم تا ابعاد پنهانش برایمان روشن و پیدا شود.
این که یک موضوعی با دیدگاه من سازگار نیست، یا اجرای آن سخت و تلخ است، دلیل نمیشود در یک اقدام غیر حرفهای، آن را “رد” کنم بدون اینکه به جایگاه، سطح دانش و تخصص خود نگاهی بیندازم. نکته مهم دیگر این است که “تجربهی زیاد” در یک کار، نشان از “تخصص” نیست. ما مدیران کهنهکاری داریم که تپه گلکاری نشده در کسب و کارشان باقی نگذاشتهاند؛ همانطور که تعمیرکار با سابقه بیست سال به بالا داریم که هنرش، به گند کشیدن لوازم مردم است.
نقل است فردی رو به موت، از همه حلالیت گرفت تا رسید به شترش؛ شتر گفت تمام آن لگدها، بیحرمتیها و… که بر سرم آوردی حلالت جز یک چیز که حلال نمیکنم! آن روز که با هم به بازار رفتیم تا برای اهل منزل گندم بخری، افسار من را به دُمِ خری بستی. این بیادبانهترین کاری بود که میتوانستی با من، در بازار، جلوی چشم آن همه آدم، شتر و الاغ انجام بدهی.
پایان
چهارشنبه ۱۴ شهریورماه ۱۴۰۳
۰۰:۲۸
بدون دیدگاه